P2
یونجی:خانم جین پدرم نیومده
خانم:امدن توی سالن هستن
سری تکون دادم رفتم پیش بابام
یونجی:بابایی چیکار میکنی
بابا :یونجی بشین میخوام ی چیزی بهت بگم
یونجی:چیزی شده
بابا:ن میخوام بهت بگم میخوای بری آمریکا
یونجی:آمریکا؟؟
بابا:خب نمیخوای بری اونجا
یونجی:نه بابا من میخوام اینجا بمونم
بابا:باشه هرجور راحتی
رفتم توی اتاقم لباسام رو درآوردم رفتم تو حموم ی دوش 30مینی گرفتم و امدم بیرون بدون اینکه موهام رو خشک کنم خوابیدم
ویو کوک
نامجون:کوک داری با ی بچه وقت میگذرونی مدونی داری چیکار میکنی پدر اون بچه یکی از بزرگترین مافیا های اسیا ست
کوک:من میدونم چیکار میکنم فردا تمومش میکنم
نامجون:منظورت چیه
کوک:میفهمی
ویو یونجی
از خواب بیدار شدم ساعت رو نگا کردم ساعت 8 بود اییی چقد گشنمه رفتم پایین بابا داشت غذا میخورد
یونجی:ی دختر هم داری ک مث سگ گشنشه
بابا:بیا کیمچی داریم
یونجی :وای کیمچی
غذامو خوردم رفتم توی اتاقم تکالیف مدرسه رو انجام دادم خیلی خسته شدم الان فقط صدای کوک منو خوب میکرد گوشی رو برداشتم خواستم بهش زنگ بزنم ک در اتاق رو زدن
یونجی:بفرمایید
بابا:برات شیر اوردم
یونجی:ممنون(خنده)
شیر رو نصفشو خوردم ک گوشیم زنگ خورد کسی ک عشقم سیوش کرده بودم زنگ زد
بابا:عشقت زنگ میزنه
یونجی:ا...اره
بابا:باشه من میرم(منم از این بابا ها میخوام🤧)
گوشی رو جواب دادم
یونجی:عشقم
کوک:خوبی امروز زنگ نزدی نگران شدم
یونجی:چیزی نیس من خوبم خودت چطوری
کوک:خوبم فردا از مدرسه امدی میام دنبالت میریم ی جایی
یونجی:باشه کجا
کوک:سوپرایزه
یونجی:اوکی
کوک:خب فعلا بخواب بای
یونجی: بای
خانم:امدن توی سالن هستن
سری تکون دادم رفتم پیش بابام
یونجی:بابایی چیکار میکنی
بابا :یونجی بشین میخوام ی چیزی بهت بگم
یونجی:چیزی شده
بابا:ن میخوام بهت بگم میخوای بری آمریکا
یونجی:آمریکا؟؟
بابا:خب نمیخوای بری اونجا
یونجی:نه بابا من میخوام اینجا بمونم
بابا:باشه هرجور راحتی
رفتم توی اتاقم لباسام رو درآوردم رفتم تو حموم ی دوش 30مینی گرفتم و امدم بیرون بدون اینکه موهام رو خشک کنم خوابیدم
ویو کوک
نامجون:کوک داری با ی بچه وقت میگذرونی مدونی داری چیکار میکنی پدر اون بچه یکی از بزرگترین مافیا های اسیا ست
کوک:من میدونم چیکار میکنم فردا تمومش میکنم
نامجون:منظورت چیه
کوک:میفهمی
ویو یونجی
از خواب بیدار شدم ساعت رو نگا کردم ساعت 8 بود اییی چقد گشنمه رفتم پایین بابا داشت غذا میخورد
یونجی:ی دختر هم داری ک مث سگ گشنشه
بابا:بیا کیمچی داریم
یونجی :وای کیمچی
غذامو خوردم رفتم توی اتاقم تکالیف مدرسه رو انجام دادم خیلی خسته شدم الان فقط صدای کوک منو خوب میکرد گوشی رو برداشتم خواستم بهش زنگ بزنم ک در اتاق رو زدن
یونجی:بفرمایید
بابا:برات شیر اوردم
یونجی:ممنون(خنده)
شیر رو نصفشو خوردم ک گوشیم زنگ خورد کسی ک عشقم سیوش کرده بودم زنگ زد
بابا:عشقت زنگ میزنه
یونجی:ا...اره
بابا:باشه من میرم(منم از این بابا ها میخوام🤧)
گوشی رو جواب دادم
یونجی:عشقم
کوک:خوبی امروز زنگ نزدی نگران شدم
یونجی:چیزی نیس من خوبم خودت چطوری
کوک:خوبم فردا از مدرسه امدی میام دنبالت میریم ی جایی
یونجی:باشه کجا
کوک:سوپرایزه
یونجی:اوکی
کوک:خب فعلا بخواب بای
یونجی: بای
۶.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.