پارت = ۶۵
تقاص دوستی
+اخراشه .
داشتیم از پله ها بالا میرفتیم مایا یاداوری کرد.
}بالا پر ادمه همشونم از دم لاشی ، حواست به خودت باشه .
پوزخندی زدم و گفتم .
+از سر من گذشته ، مراقبم .
تا اینکه در انباری محکم باز شد .
چنتا از دخترا بودن دست منو کشیدن و گفتن .
*بیا .
با تعجب نگاهشون کردم دستمو کشیدم .
ولی منو برده بودن بالا .
رفتم سمت سر گارسونا .
+امروز شیفت من نیست فقط برای بردن نوشیدنی ها اومده بودم .
*میدونم اینارو راضی کن میگن نمیریم پذیرایی.
برگشتم سمتشون سر دستشون دست به جیب زل زده بود بهم .
+به من ربطی نداره اخراجشون کن ، یا هر کوفت دیگه ای من وظیفم نیست .
داشتم میرفتم بیرون که با دعوا اومد سمتم .
*برای تو فرقی نداره ، اگه دست بزنتم چیزی نیست قدیمم دست مالی شدی ، ما دلمون نمیخواد...
برگشتم سمتش و یغهی لباسشو گرفتم
+وقتی دهنتو باز میکنی بفهم چه گوه میخوری ، اخرین بارت باشه اینو میگی .
*من که نمیرم دلم نمیخواد زیر خواب باشم.
+نه اینکه تو دوست نداری ، داشتی با کله میرفتی .
سینی رو داد دستم و هلم دادن بیرون .
داشتم از در میرفتم بیرون که صداشو شنیدم.
*معلوم نیست بچه پس انداخته یا نه .
+برو بمیر .
رفتم بیرون مایا میزو نشونم داد .
نگامو چرخوندم و دیدمش!!!
وای وای وای این اینجا چیکار میکنه؟
برگشتم و به دیوار خیره شدم .و تو ذهنم باخودم کلنجار رفتم .
این چه شانسیه چرا باید میدیدمش . جونگکوک بود ، یه دخترم کنارش نشسته بود . نمیتونستم تمام مدت اینجا به دیوار خیره بشم که پس چرخیدم و دوباره بهش نگاه کردم.
برگشتم برم سمت میزش .
هه این کیه ، هایلی!! فکرشو میکردم اخه هول میزاشتی من کامل بمیرم بعد میرفتی سراغ یکی دیگه ، اونم کی این حیوون میخواست منو بکشه انقدر ارزشم کمه ؟؟
رفتم سمت میز و سینی رو گذاشتم .
سعی میکردم سرمو زیاد بالا نیارم نمیخواستم بفهمه منم ، از وقتی فهمیدم با میون چی کار کرده دیگه دلم نخواست حتی ببینمش میتونستم برگردم ولی اینکارو نکردم ، نمیدونم پشیمونم یا نه .
میتونستم نگاهشو رو خودم حس کنم لیوانا رو گذاشتم که صدای مایا رو شنیدم .
}اوا!!!!!
ادامه دارد.....
+اخراشه .
داشتیم از پله ها بالا میرفتیم مایا یاداوری کرد.
}بالا پر ادمه همشونم از دم لاشی ، حواست به خودت باشه .
پوزخندی زدم و گفتم .
+از سر من گذشته ، مراقبم .
تا اینکه در انباری محکم باز شد .
چنتا از دخترا بودن دست منو کشیدن و گفتن .
*بیا .
با تعجب نگاهشون کردم دستمو کشیدم .
ولی منو برده بودن بالا .
رفتم سمت سر گارسونا .
+امروز شیفت من نیست فقط برای بردن نوشیدنی ها اومده بودم .
*میدونم اینارو راضی کن میگن نمیریم پذیرایی.
برگشتم سمتشون سر دستشون دست به جیب زل زده بود بهم .
+به من ربطی نداره اخراجشون کن ، یا هر کوفت دیگه ای من وظیفم نیست .
داشتم میرفتم بیرون که با دعوا اومد سمتم .
*برای تو فرقی نداره ، اگه دست بزنتم چیزی نیست قدیمم دست مالی شدی ، ما دلمون نمیخواد...
برگشتم سمتش و یغهی لباسشو گرفتم
+وقتی دهنتو باز میکنی بفهم چه گوه میخوری ، اخرین بارت باشه اینو میگی .
*من که نمیرم دلم نمیخواد زیر خواب باشم.
+نه اینکه تو دوست نداری ، داشتی با کله میرفتی .
سینی رو داد دستم و هلم دادن بیرون .
داشتم از در میرفتم بیرون که صداشو شنیدم.
*معلوم نیست بچه پس انداخته یا نه .
+برو بمیر .
رفتم بیرون مایا میزو نشونم داد .
نگامو چرخوندم و دیدمش!!!
وای وای وای این اینجا چیکار میکنه؟
برگشتم و به دیوار خیره شدم .و تو ذهنم باخودم کلنجار رفتم .
این چه شانسیه چرا باید میدیدمش . جونگکوک بود ، یه دخترم کنارش نشسته بود . نمیتونستم تمام مدت اینجا به دیوار خیره بشم که پس چرخیدم و دوباره بهش نگاه کردم.
برگشتم برم سمت میزش .
هه این کیه ، هایلی!! فکرشو میکردم اخه هول میزاشتی من کامل بمیرم بعد میرفتی سراغ یکی دیگه ، اونم کی این حیوون میخواست منو بکشه انقدر ارزشم کمه ؟؟
رفتم سمت میز و سینی رو گذاشتم .
سعی میکردم سرمو زیاد بالا نیارم نمیخواستم بفهمه منم ، از وقتی فهمیدم با میون چی کار کرده دیگه دلم نخواست حتی ببینمش میتونستم برگردم ولی اینکارو نکردم ، نمیدونم پشیمونم یا نه .
میتونستم نگاهشو رو خودم حس کنم لیوانا رو گذاشتم که صدای مایا رو شنیدم .
}اوا!!!!!
ادامه دارد.....
۴.۵k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.