زندگی میان مردگان
دوشب بعد توی خونه تنها بودم بابا و مامان و خواهرم رفته بودن خونه عموم منم بیکار سرم توی گوشی بود که صدای انگشت زدن یکی روی شیشه رو شنیدم نمیدونستم تکون بخورم یکم بعد صدای بشستن یکی رو مبل اومد خودمو عادی نشون دادم ولی لعنتی دست بردار نبود آهنگ گذاشتم تا بفهمه بهش توجه نمیکنم بعد چند دقیقه دیگه صدایی نیومد ساعت 8 بود فیلم مورد علاقم رو گذاشته بودن تلویزیون رو روشن کردم وسطاش خوابم برد توی خوابو بیداری دیدم ی نفر شکل مامانم از جلوم رد شد و از در خونه خارج شد هوای خنکی به پام خورد دوباره وارد شد وقتی بیدار شد ساعت 9 بود ولی کسی خونه نبود خشکم زده بود چرا من باید اون رو میدیدم کسی نبود غیر از همزاد مادرم کسی که بخاطر عش به مادرم مارو اذیت میکنه ترسناکه ولی واقعیته...
۲.۸k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.