{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۴۷
یونگی عصبی گفت
یونگی : برو خدا رو شکر کن با پدرت شریکم مگرنه کاری میکردم تا خودت به معذرت خواهی بیافتی
جیمین هیچی نگفت و یا حتی نمیتونست بگه کمی از کار اش پشیمون شد و سمت اوتاق عروس رفت
ها یون و دوست هایه ات خیلی به نگران اش اوفتادن و سمت اش رفتن
هوسوک : خوبی آبجی
بغض تو گلو اش ازیت اش میکرد هر دوختره دیگی جاش بود قلب اش شکسته تر میشد اما اون به جیمین حق داد و هیچی نگفت
ات : من خوبم نگرانم نباشین
ات سمت همان اوتاق که جیمین رفت همانجا قدم برداشت
جیمین که برایه آرام کرون عصاب اش شروع به خوردن ش*راب کرده بود
کت اش رو کشید و رویه مبل پرت کرد کربات اش رو کشید
ات وارد اوتاق شد دل اش برایه یه حرف جیمین پر پر میشد ولی می خواست اینو جیمین بدونه وهم چنین جیمین !
جیمین وقتی اون دوختر رو میدید فقد میخواست ب*غل اش کنه
ات سمت جیمین با عصبانیت رفت
ات : تو فکردی کی هستی ابرومو بردی
جیمین عصبی بلند شد و بهش نزدیک شد
و دکمیه پراهن اش رو باز کرد و پیراهن اش رو کشید ات شکه نگاهش میکرد
ات : چیکار میکنی
جیمین : اینو میبینی
بالا س*ینه راست اش اسم ات نوشته شده بود ات خیره به اون اسم شده بود دندان هایش رو بهم چسپوند و با حرص گفت
جیمین : میدونی وقتی هر بار میخواستم بهت زنگ بزنم یا به تو فکر کنم با خنجر اسم ترو اینجا مینوشتم و هر بار وقتی اسمتو مینوشتم این درد نداشت که .. خنجر رو میکشیدم این درد داشت که اسم ترو مینوشتم
ات شکه ایستاده بود و سمت جیمین رفت و بهش خیلی نزدیک شد
و خیره به همان زخمی بود انگشت اش رو رویه همام اسمی که رویه ب*دن جیمین نوشته شده بود گذاشت و جیمین به ات نگاه میکرد
ات با بغض و کیوتی گفت
ات : درد میکرد
جیمین دست اش رو پس زد و بازو هایه ات رو سفت گرفت
جیمین : همش هم بخاطره تو بود بخاطر هوس هایه تو
ات یا چشم هایه پر از اشک جیمین سمت مبل اون دوختر رو برد و رویه مبل هول اش داد که باعث گفتن
ات : آخ جیمین چیکار میکنی
و جیمین رو اش خ*یمه زد ات شکه و با ترس نگاهش میکنه
جیمین برایه اذیت کردن اون دوختر هر کاری میکرد و این کار باعث رفع دلتنگی اش میشد
جیمین : به ل*بات کاری ندارم چون تا چند دقیقه پش جین ازش لذت میبرد
تا ات میخواست حرف بزنه
جیمین ل*ب هایش رو گذاشت رویه گ*ردنه دوختره و ب*وسی رو رویه گ*ردن اون گذاشت و ل*ب هایش رو رویه گ*ردنه اش کشید وقتی نفس اش به گ*ردنه دوختره میخورد
ات بدن اش به لرزه می افتاد جیمین دست بردار نبود و شروع به ب*وسیدن گ*ردن اش کرد
ات نمیدونست که چیکار کنه فقد همین جوری رویه مبل خود اش رو رها کرده بود جیمین وقتی دید که دوختره ازیت نمیشه
پوست گ*ردنه ات رو بینه دندان هایش گرفت و گ*از اش گرفت
ات از شدت درد گفت
ات : اخخخ درد داره جیمین
جیمین ت*حریک تر شد و ب*دن اش نزدیک تر به ب*دن ات شد ..
پارت ۴۷
یونگی عصبی گفت
یونگی : برو خدا رو شکر کن با پدرت شریکم مگرنه کاری میکردم تا خودت به معذرت خواهی بیافتی
جیمین هیچی نگفت و یا حتی نمیتونست بگه کمی از کار اش پشیمون شد و سمت اوتاق عروس رفت
ها یون و دوست هایه ات خیلی به نگران اش اوفتادن و سمت اش رفتن
هوسوک : خوبی آبجی
بغض تو گلو اش ازیت اش میکرد هر دوختره دیگی جاش بود قلب اش شکسته تر میشد اما اون به جیمین حق داد و هیچی نگفت
ات : من خوبم نگرانم نباشین
ات سمت همان اوتاق که جیمین رفت همانجا قدم برداشت
جیمین که برایه آرام کرون عصاب اش شروع به خوردن ش*راب کرده بود
کت اش رو کشید و رویه مبل پرت کرد کربات اش رو کشید
ات وارد اوتاق شد دل اش برایه یه حرف جیمین پر پر میشد ولی می خواست اینو جیمین بدونه وهم چنین جیمین !
جیمین وقتی اون دوختر رو میدید فقد میخواست ب*غل اش کنه
ات سمت جیمین با عصبانیت رفت
ات : تو فکردی کی هستی ابرومو بردی
جیمین عصبی بلند شد و بهش نزدیک شد
و دکمیه پراهن اش رو باز کرد و پیراهن اش رو کشید ات شکه نگاهش میکرد
ات : چیکار میکنی
جیمین : اینو میبینی
بالا س*ینه راست اش اسم ات نوشته شده بود ات خیره به اون اسم شده بود دندان هایش رو بهم چسپوند و با حرص گفت
جیمین : میدونی وقتی هر بار میخواستم بهت زنگ بزنم یا به تو فکر کنم با خنجر اسم ترو اینجا مینوشتم و هر بار وقتی اسمتو مینوشتم این درد نداشت که .. خنجر رو میکشیدم این درد داشت که اسم ترو مینوشتم
ات شکه ایستاده بود و سمت جیمین رفت و بهش خیلی نزدیک شد
و خیره به همان زخمی بود انگشت اش رو رویه همام اسمی که رویه ب*دن جیمین نوشته شده بود گذاشت و جیمین به ات نگاه میکرد
ات با بغض و کیوتی گفت
ات : درد میکرد
جیمین دست اش رو پس زد و بازو هایه ات رو سفت گرفت
جیمین : همش هم بخاطره تو بود بخاطر هوس هایه تو
ات یا چشم هایه پر از اشک جیمین سمت مبل اون دوختر رو برد و رویه مبل هول اش داد که باعث گفتن
ات : آخ جیمین چیکار میکنی
و جیمین رو اش خ*یمه زد ات شکه و با ترس نگاهش میکنه
جیمین برایه اذیت کردن اون دوختر هر کاری میکرد و این کار باعث رفع دلتنگی اش میشد
جیمین : به ل*بات کاری ندارم چون تا چند دقیقه پش جین ازش لذت میبرد
تا ات میخواست حرف بزنه
جیمین ل*ب هایش رو گذاشت رویه گ*ردنه دوختره و ب*وسی رو رویه گ*ردن اون گذاشت و ل*ب هایش رو رویه گ*ردنه اش کشید وقتی نفس اش به گ*ردنه دوختره میخورد
ات بدن اش به لرزه می افتاد جیمین دست بردار نبود و شروع به ب*وسیدن گ*ردن اش کرد
ات نمیدونست که چیکار کنه فقد همین جوری رویه مبل خود اش رو رها کرده بود جیمین وقتی دید که دوختره ازیت نمیشه
پوست گ*ردنه ات رو بینه دندان هایش گرفت و گ*از اش گرفت
ات از شدت درد گفت
ات : اخخخ درد داره جیمین
جیمین ت*حریک تر شد و ب*دن اش نزدیک تر به ب*دن ات شد ..
۱.۷k
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.