فیک تهیونگ پارت 31
از زبان جونگ کوک
معلوم بود که یه اتفاقی افتاده
گفتم: ا/ت چی شده بگو لطفاً
از زبان ا/ت
براش تعریف کردم
گفت: من باهاش حرف میزنم تو نگران نباش ؛ اجازه نمیدم تا وقتی که خودت حاضر نبودی کاری کنه
گفتم: ممنونم ؛ اگه تو و بچه هارو نداشتم نمیدونستم چجوری باید ازش فرار کنم
از زبان تهیونگ
مگه بهش چی گفتم که اینجوری فرار کرد
رفتم دم در اتاق خواستم برم داخل که صدای ا/ت و جونگ کوک رو شنیدم
وایستادم و گوش کردم
بعد از صحبت هاشون رفتم داخل
جونگ کوک گفت: تهیونگ یه دقیقه میشه بریم بیرون کارت دارم
گفتم: خوابم میاد فردا
گفت: همین الان
همراهش رفتم بیرون
جونگ کوک: تهیونگ اون هنوز آماده نیست تو نباید بهش سخت بگیری
باورم نمیشه این هم داره از اون بچه کوچولو طرفداری میکنه
گفتم: به تو مربوط نیست ؛ اون زن خودمه و هر کاری بخوام میکنم ( با عصبانیت)
گفت: فقط از من گفتن بود که اون آماده نیست
از زبان ا/ت
خداکنه بعد از اینکه جونگ کوک باهاش صحبت کرد من رو دعوا نکنه
روی تخت نشسته بودم و داشتم گریه میکردم که یهو متوجه دست یکی روی شونم شدم
سرم رو آوردم بالا یونگی بود
گفت: چی شده دختر ؟
برای تعریف کردم
گفت: نگران نباش جونگ کوک بلده چه جوری آرومش کنه
گفتم: اگه آروم نشه چی ؟ من هنوز نمیتونم
گفت: نترس
نشست و بغلم کرد
چشمام رو بستم و سرم رو گذاشتم روی شونه اش
یهو صدای تهیونگ اومد گفت: تو چه غلطی میکنی دو دقیقه نشده رفتم ( با داد و عصبانیت)
سریع بلند شدم
تهیونگ اومد سمتم منم آروم آروم رفتم عقب که خوردم به دیوار
گفتم: به خدا فقط یونگی داشت من رو آروم میکرد ( با ترس )
گفت: پس تو بغلش چه گهی میخوردی ؟ ( با داد )
گفتم: ببخشید
دستش رو بلند کرد که من رو بزنه که جونگ کوک سریع اومد بردش اون طرف و گفت: چه مرگته تهیونگ ؟
تهیونگ گفت: دیگه نبینم داخل بغل کسی به جز من باشی
گفتم: باشه حالا میشه آروم باشی
اومد و بغلم کرد و گفتم : آروم تر خفه شدم
گفت: ساکت بغل کردنت آرومم میکنه
منم بغلش کردم که یهو من رو برداشت و گذاشت روی تختم
لبم رو بوسید و گفت: خوب بخوابی پرنسس من
بهش لبخند زدم و خوابیدم
معلوم بود که یه اتفاقی افتاده
گفتم: ا/ت چی شده بگو لطفاً
از زبان ا/ت
براش تعریف کردم
گفت: من باهاش حرف میزنم تو نگران نباش ؛ اجازه نمیدم تا وقتی که خودت حاضر نبودی کاری کنه
گفتم: ممنونم ؛ اگه تو و بچه هارو نداشتم نمیدونستم چجوری باید ازش فرار کنم
از زبان تهیونگ
مگه بهش چی گفتم که اینجوری فرار کرد
رفتم دم در اتاق خواستم برم داخل که صدای ا/ت و جونگ کوک رو شنیدم
وایستادم و گوش کردم
بعد از صحبت هاشون رفتم داخل
جونگ کوک گفت: تهیونگ یه دقیقه میشه بریم بیرون کارت دارم
گفتم: خوابم میاد فردا
گفت: همین الان
همراهش رفتم بیرون
جونگ کوک: تهیونگ اون هنوز آماده نیست تو نباید بهش سخت بگیری
باورم نمیشه این هم داره از اون بچه کوچولو طرفداری میکنه
گفتم: به تو مربوط نیست ؛ اون زن خودمه و هر کاری بخوام میکنم ( با عصبانیت)
گفت: فقط از من گفتن بود که اون آماده نیست
از زبان ا/ت
خداکنه بعد از اینکه جونگ کوک باهاش صحبت کرد من رو دعوا نکنه
روی تخت نشسته بودم و داشتم گریه میکردم که یهو متوجه دست یکی روی شونم شدم
سرم رو آوردم بالا یونگی بود
گفت: چی شده دختر ؟
برای تعریف کردم
گفت: نگران نباش جونگ کوک بلده چه جوری آرومش کنه
گفتم: اگه آروم نشه چی ؟ من هنوز نمیتونم
گفت: نترس
نشست و بغلم کرد
چشمام رو بستم و سرم رو گذاشتم روی شونه اش
یهو صدای تهیونگ اومد گفت: تو چه غلطی میکنی دو دقیقه نشده رفتم ( با داد و عصبانیت)
سریع بلند شدم
تهیونگ اومد سمتم منم آروم آروم رفتم عقب که خوردم به دیوار
گفتم: به خدا فقط یونگی داشت من رو آروم میکرد ( با ترس )
گفت: پس تو بغلش چه گهی میخوردی ؟ ( با داد )
گفتم: ببخشید
دستش رو بلند کرد که من رو بزنه که جونگ کوک سریع اومد بردش اون طرف و گفت: چه مرگته تهیونگ ؟
تهیونگ گفت: دیگه نبینم داخل بغل کسی به جز من باشی
گفتم: باشه حالا میشه آروم باشی
اومد و بغلم کرد و گفتم : آروم تر خفه شدم
گفت: ساکت بغل کردنت آرومم میکنه
منم بغلش کردم که یهو من رو برداشت و گذاشت روی تختم
لبم رو بوسید و گفت: خوب بخوابی پرنسس من
بهش لبخند زدم و خوابیدم
۱۸.۸k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.