𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏
ات :(بدون هیچ حرف دیگه رفتم به سمت در اما وقتی یک قدمی در بودم پشیمون شدم و برگشتم و محکم پریدم و بغلش کردم اجازه دادم اشکام توی بغلش بریزه )
(تهیونگ ویو)
چشمام رو بسته بودم و دستام رو مشت کرده بودم تا عصبانیتم رو کنترل کنم دلم نمی خواست کاری کنم که رابطه مون از این بدتر بشه با حس ات که بغلم کرده چشمام رو باز کردم که مطمئن بشم اره این ات منه که بغلم کرده و داره توی بغل من گریه میکنه شنیدن صدای هق هق هاش انگار قلبم داره تیر میخوره بلافاصله مشتم رو باز کردم که بغلش کنم با درد دستام که کف دستم زخم شده بود اه آرومی گرفتم که از گوش ات دور نموند...... بغلمون رو شکست
ات :ببینم دستت رو
دو تا دستام رو گرفت که بلافاصله از دستش کشیدم بیرون
ته: چیزی نیست
ات :اون رو من تشخیص میدم ببینم دستت رو
وقتی دستام رو دید به زور نشوندم روی تخت و رفت جعبه کمکهای اولیه رو آورد و دستام رو باهاش بست و یه قرص آرام بخش هم بهم داد و کمکم کرد لباسام رو عوض کنم توی کل این مدت سکوت خاصی بینمون بود که کسی توانایی شکستنش رو نداشت روی تخت دراز کشیده بودم ات داشت لباسش عوض می کرد با باز شدن در اتاق لباس صورت برگردوندم سمتش اومد روی تخت سرش رو گذاشت روی سینم و منم دستام رو حلقه کردم دور کمرش و چشمام رو بستم چند دقیقه ای فکر کنم حدود یک ربعی همین شکل بودیم که ات صدام کرد
ات: خوابت برد؟
جوابی بهش ندادم نمیدونم چرا اما دلم می
خواست فکر کنه خوابم
(ات ویو)
چند بار آروم صداش کردم و وقتی مطمئن شدم خوابه از جام باشدم پتو رو کشیدم روش بالا سرش نشستم
داشتم با موهاش بازی میکردم
ات: ببخشید نتونستم از امانتیت خوب مراقبت کنم من نمی خواستم خودم با دستای خودم بچم رو بکشم شاید نتونی درک کنی اما من واقعا نمی خواستم بکشمش ....... چرا من هیچ وقت تو زندگیم نتونستم حس خوشبختی کنم یا هر وقت کردم یهو همه چی خراب شد ....... اون از جانگ کوک اینم از تو اونکه عاشقه فقط هیچ وقت نتونستم حس واقعیم رو نسبت بهم بگم اینم از تو که میدونم عاشقی فقط بلد نیستی عشق بورزی ........ شاید تقصیر خودمه اگر از اول به جانگ کوک گفته بودم چه حسی نسبت بهش دارم الان اینقدر بهم امید نداشت ...... تو هیچ اشتباهی نکردی که الان داری تاوان میدی ...... اگر هیچ وقت با من آشنا نمیشدی الان تو هم زندگیت به خاطر من آشفته نمیشد ....... تهیونگ من واقعا دوست دارم اما هیچ وقت نشد که بهت بگم یا حداقل از ته دل بگم ای کاش وقتی که بیداری هم میشد باهات این شکلی حرف زد.......
از جام باشدم از اتاق اومد بیرون که صدای پارس کردن یونتان رو شنیدم فهمیدم توی اتاقش هست پس رفتم در اتاق رو باز کردم که دیدم پشت در نشسته ......
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏
ات :(بدون هیچ حرف دیگه رفتم به سمت در اما وقتی یک قدمی در بودم پشیمون شدم و برگشتم و محکم پریدم و بغلش کردم اجازه دادم اشکام توی بغلش بریزه )
(تهیونگ ویو)
چشمام رو بسته بودم و دستام رو مشت کرده بودم تا عصبانیتم رو کنترل کنم دلم نمی خواست کاری کنم که رابطه مون از این بدتر بشه با حس ات که بغلم کرده چشمام رو باز کردم که مطمئن بشم اره این ات منه که بغلم کرده و داره توی بغل من گریه میکنه شنیدن صدای هق هق هاش انگار قلبم داره تیر میخوره بلافاصله مشتم رو باز کردم که بغلش کنم با درد دستام که کف دستم زخم شده بود اه آرومی گرفتم که از گوش ات دور نموند...... بغلمون رو شکست
ات :ببینم دستت رو
دو تا دستام رو گرفت که بلافاصله از دستش کشیدم بیرون
ته: چیزی نیست
ات :اون رو من تشخیص میدم ببینم دستت رو
وقتی دستام رو دید به زور نشوندم روی تخت و رفت جعبه کمکهای اولیه رو آورد و دستام رو باهاش بست و یه قرص آرام بخش هم بهم داد و کمکم کرد لباسام رو عوض کنم توی کل این مدت سکوت خاصی بینمون بود که کسی توانایی شکستنش رو نداشت روی تخت دراز کشیده بودم ات داشت لباسش عوض می کرد با باز شدن در اتاق لباس صورت برگردوندم سمتش اومد روی تخت سرش رو گذاشت روی سینم و منم دستام رو حلقه کردم دور کمرش و چشمام رو بستم چند دقیقه ای فکر کنم حدود یک ربعی همین شکل بودیم که ات صدام کرد
ات: خوابت برد؟
جوابی بهش ندادم نمیدونم چرا اما دلم می
خواست فکر کنه خوابم
(ات ویو)
چند بار آروم صداش کردم و وقتی مطمئن شدم خوابه از جام باشدم پتو رو کشیدم روش بالا سرش نشستم
داشتم با موهاش بازی میکردم
ات: ببخشید نتونستم از امانتیت خوب مراقبت کنم من نمی خواستم خودم با دستای خودم بچم رو بکشم شاید نتونی درک کنی اما من واقعا نمی خواستم بکشمش ....... چرا من هیچ وقت تو زندگیم نتونستم حس خوشبختی کنم یا هر وقت کردم یهو همه چی خراب شد ....... اون از جانگ کوک اینم از تو اونکه عاشقه فقط هیچ وقت نتونستم حس واقعیم رو نسبت بهم بگم اینم از تو که میدونم عاشقی فقط بلد نیستی عشق بورزی ........ شاید تقصیر خودمه اگر از اول به جانگ کوک گفته بودم چه حسی نسبت بهش دارم الان اینقدر بهم امید نداشت ...... تو هیچ اشتباهی نکردی که الان داری تاوان میدی ...... اگر هیچ وقت با من آشنا نمیشدی الان تو هم زندگیت به خاطر من آشفته نمیشد ....... تهیونگ من واقعا دوست دارم اما هیچ وقت نشد که بهت بگم یا حداقل از ته دل بگم ای کاش وقتی که بیداری هم میشد باهات این شکلی حرف زد.......
از جام باشدم از اتاق اومد بیرون که صدای پارس کردن یونتان رو شنیدم فهمیدم توی اتاقش هست پس رفتم در اتاق رو باز کردم که دیدم پشت در نشسته ......
۱۴.۲k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.