ندیمه عمارت p:⁴¹
تا بچرخیم...
پامو بیشتر روی پدال گاز فشار دادم و دنده رو عوض کردم ..که هایون زد به بازوم و گفت:ترو خدا یواش برو....الان به کشتنمون میدی!...
تهیونگ:کمربندتو ببند و پشت گوش من جیغ جیغ نکن!
دستشو به شیشه گرفت و با بستن کمربند گفت:نمی تونی اروم تر بری...برای کمک به هامین باید زنده باشیی میفهمی؟؟!
دوباره با اخم نگاه به اینه کردم و این بار با جای خالی ماشین رو به رو شدم...امروز و به کل قرار نبود بیام بیرون هیچ ...نمیخواستم بزارم این دخترم جایی بره..دلیلشم همین ماشین پشت سرم بود...حالا توی شرایطی قرار گرفتم که بدون اطلاع دادن به کسی اونم وسط روز... زدم بیرون!
یکم از سرعت ماشین کم کردم و دستم وگذاشتم بالای فرمون..
هایون:دلیل این کارا چیه؟... متوجه نمیشم واقعا؟
تهیونگ:دقیقا چی؟
هایون: نگو که با حرف من سرعتت و کم کردی که خندم میگیره!...چرا سرعتت و بالا بردی کسی پشت سرمون بود؟؟
نگاهی به اینه کردم و خواستم بگم تو فک کن اره..که باز چشمم خورد به سیاهیه شومی که انگار قصد ول کردن نداشت!...با همون اخم و نگاه کردم به اینه گفتم:پشت سرمونن...خودتو سفت بچسب!..
انداختم توی یه فرعی و خواستم بندازم از بیرون شهر برم...ادرسی که هامین فرستاده بود درست نقطه ی مقابل ما بود و مسیر طولانی...وقتی وارد جاده شدم و با تمام سرعت ماشین روندم...اما خبری از کم اوردن نبود!... هرچی بیشتر تلاش میکردم انگار..اون راحت تر نزدیک میشد..بشدت مغزم داغ کرده بود...با قرار گرفتن ماشینش درست کنارم نگاهی به شیشه تمام دودیش کردم..خوب میدونستم توی سرش چی داره میگذره!...
تهیونگ:بشین زیر صندلی..
هایون که حالا از داستان خبر داشت با ترس گفت:چی؟
با دادی که ناشی از عصابه خوردم بود گفتم:بهت میگم بشین زیر صندلی..سرت و بگیر...
سمتش برگشتمو تهدید وار گفتم:بیرونم نیا!..
خواست چیزی بگه که با نگاهم دهنش بسته شد و همون کار که گفتم و کرد..درست زمانی که پایین رفت..اولین ضربه رو به ماشین زد..برای لحظه ای کنترل ماشین از دستم در رفت ..اما سریع جمع و جورش کردم..خیابون و جاده خلوت بودن و میدون واسه جلون دادن این سر خر اماده کرده بود.. اما نمیشد فقط ضربه خورد...از لحظه استفاده کردمو با تموم توان فرمون و سمتش چرخوندم و محکم باهاش برخورد کردم...برای چند لحظه ی کوتاه ماشین مشکی کنار رفت و محو شد اما خیلی زود دوباره پدیدار شد...تهیونگ:در داشبور باز کن ..کلت و بده من..
با چهره ای که سعی داشت خونسرد باشه سریع کاری که گفتم و کرد ..اما قبل از اینکه دستم به تفنگ بخوره ضربه ی محکمی زد که کنترل ماشین از دستم در رفت و وارد خاکی شدم و کلت از دست هایون افتاد زمین..
تهیونگ:لندهور..
به ثانیه نکشید که دوباره وارد جاده شدم...هایونم اسحله رو و برداشت و سمتم گرفت...با دست ازادم ازش گرفتم ...شیشه رو پایین کشیدم و سمت لاستیکش نشونه رفتم..با این سرعت ترکیدن لاستیک تمومش میکرد...اما انقد تکون خورد که اصلا مجال شلیک نمیداد..این طرف خیلی حرفیه ای بود!...
پامو بیشتر روی پدال گاز فشار دادم و دنده رو عوض کردم ..که هایون زد به بازوم و گفت:ترو خدا یواش برو....الان به کشتنمون میدی!...
تهیونگ:کمربندتو ببند و پشت گوش من جیغ جیغ نکن!
دستشو به شیشه گرفت و با بستن کمربند گفت:نمی تونی اروم تر بری...برای کمک به هامین باید زنده باشیی میفهمی؟؟!
دوباره با اخم نگاه به اینه کردم و این بار با جای خالی ماشین رو به رو شدم...امروز و به کل قرار نبود بیام بیرون هیچ ...نمیخواستم بزارم این دخترم جایی بره..دلیلشم همین ماشین پشت سرم بود...حالا توی شرایطی قرار گرفتم که بدون اطلاع دادن به کسی اونم وسط روز... زدم بیرون!
یکم از سرعت ماشین کم کردم و دستم وگذاشتم بالای فرمون..
هایون:دلیل این کارا چیه؟... متوجه نمیشم واقعا؟
تهیونگ:دقیقا چی؟
هایون: نگو که با حرف من سرعتت و کم کردی که خندم میگیره!...چرا سرعتت و بالا بردی کسی پشت سرمون بود؟؟
نگاهی به اینه کردم و خواستم بگم تو فک کن اره..که باز چشمم خورد به سیاهیه شومی که انگار قصد ول کردن نداشت!...با همون اخم و نگاه کردم به اینه گفتم:پشت سرمونن...خودتو سفت بچسب!..
انداختم توی یه فرعی و خواستم بندازم از بیرون شهر برم...ادرسی که هامین فرستاده بود درست نقطه ی مقابل ما بود و مسیر طولانی...وقتی وارد جاده شدم و با تمام سرعت ماشین روندم...اما خبری از کم اوردن نبود!... هرچی بیشتر تلاش میکردم انگار..اون راحت تر نزدیک میشد..بشدت مغزم داغ کرده بود...با قرار گرفتن ماشینش درست کنارم نگاهی به شیشه تمام دودیش کردم..خوب میدونستم توی سرش چی داره میگذره!...
تهیونگ:بشین زیر صندلی..
هایون که حالا از داستان خبر داشت با ترس گفت:چی؟
با دادی که ناشی از عصابه خوردم بود گفتم:بهت میگم بشین زیر صندلی..سرت و بگیر...
سمتش برگشتمو تهدید وار گفتم:بیرونم نیا!..
خواست چیزی بگه که با نگاهم دهنش بسته شد و همون کار که گفتم و کرد..درست زمانی که پایین رفت..اولین ضربه رو به ماشین زد..برای لحظه ای کنترل ماشین از دستم در رفت ..اما سریع جمع و جورش کردم..خیابون و جاده خلوت بودن و میدون واسه جلون دادن این سر خر اماده کرده بود.. اما نمیشد فقط ضربه خورد...از لحظه استفاده کردمو با تموم توان فرمون و سمتش چرخوندم و محکم باهاش برخورد کردم...برای چند لحظه ی کوتاه ماشین مشکی کنار رفت و محو شد اما خیلی زود دوباره پدیدار شد...تهیونگ:در داشبور باز کن ..کلت و بده من..
با چهره ای که سعی داشت خونسرد باشه سریع کاری که گفتم و کرد ..اما قبل از اینکه دستم به تفنگ بخوره ضربه ی محکمی زد که کنترل ماشین از دستم در رفت و وارد خاکی شدم و کلت از دست هایون افتاد زمین..
تهیونگ:لندهور..
به ثانیه نکشید که دوباره وارد جاده شدم...هایونم اسحله رو و برداشت و سمتم گرفت...با دست ازادم ازش گرفتم ...شیشه رو پایین کشیدم و سمت لاستیکش نشونه رفتم..با این سرعت ترکیدن لاستیک تمومش میکرد...اما انقد تکون خورد که اصلا مجال شلیک نمیداد..این طرف خیلی حرفیه ای بود!...
۱۶۵.۱k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.