چشمانم را بر هم نهادم، سرمای آب تنم را در آغوش کشیده بود
چشمانم را بر هم نهادم، سرمای آب تنم را در آغوش کشیده بود و
صدایی نمیشنیدم جز صدای ابریشمی تو که نامم را صدا میزدی،
دستانت میان دستانم قرار گرفت
و گرمایشان جان دوباره در تنم تزریغ کرد...
صدایی نمیشنیدم جز صدای ابریشمی تو که نامم را صدا میزدی،
دستانت میان دستانم قرار گرفت
و گرمایشان جان دوباره در تنم تزریغ کرد...
۱.۵k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.