پارانویید
پارت ۲
از دست یونگی داشتم فرار میکردم که یه هو یه ماشین اومد و جلوم وایساد
وایسا ببینم
اون یونگی بود .....
یونگی ویو
داشتم میرفتم که یه دختر دیدم
که دیدم ا.ته از ماشین پیاده شدم که برم پیشش که با ترس داشت عقب میرفت
-چیشده عزیزم؟
+ب...ب...برو ا..و..اون..و...ور(ترس )
-چرا ازم میترسی ا.ت ؟
+........
-ا.ت؟
که ا.ت پا به فرار گذاشت
برای چی داشت ازم فرار میکرد ؟
مگه من کتکش زده بودم؟
نکنه ...... اهههه یونگی آخه اون چرا باید بره تو انباری ...
از افکارم بیرون اومدم که دیدم ا.ت داره فرار میکنه
فوری دویدم سمت ا.ت و هی اسمش رو صدا میزدم
-ا.تتتتتتتتت
همینجوری دنبالش کردم که رفت تو یه کوچه
که دیدم به بمب بست خورده
هعی عقب عقب میرفت و نفسش داشت بند میومد
آروم رفتم پیشش
-ا.ت چته چرا آنقدر ترسیدی ازم ؟
+هق هق برو اونور (گریه )
-عزیزم (با هر کلمه یه قدم بر می داشتم )
+ب....ب....برو اونور (گریه شدید)
-عزیزم گریه نکن
+من تو لیست کسایی که قراره کشته بشه چیکار میکردم ها؟(ترس گریه )
-چیزی نیست ا.ت من که قرار نیست بکشمت کاریت هم ندارم
یونگی ویو
ا.ت کاملا از هوش رفته بود
به خاطر ترسش نبود
اون باید دارو خواب آور مصرف میکرد که خوابش ببره
الآنم به خاطر اینکه شاید زیاد خورده بیهوش شده
پس بردمش خونه
ا.ت ویو
وقتی بیدار شدم تو اتاق خودم بودم ..... احساس کردم یکی پیشم خوابیده ... بله یونگی بود
خواستم دستش رو از خودم دور کنم که بیدار شد
از دست یونگی داشتم فرار میکردم که یه هو یه ماشین اومد و جلوم وایساد
وایسا ببینم
اون یونگی بود .....
یونگی ویو
داشتم میرفتم که یه دختر دیدم
که دیدم ا.ته از ماشین پیاده شدم که برم پیشش که با ترس داشت عقب میرفت
-چیشده عزیزم؟
+ب...ب...برو ا..و..اون..و...ور(ترس )
-چرا ازم میترسی ا.ت ؟
+........
-ا.ت؟
که ا.ت پا به فرار گذاشت
برای چی داشت ازم فرار میکرد ؟
مگه من کتکش زده بودم؟
نکنه ...... اهههه یونگی آخه اون چرا باید بره تو انباری ...
از افکارم بیرون اومدم که دیدم ا.ت داره فرار میکنه
فوری دویدم سمت ا.ت و هی اسمش رو صدا میزدم
-ا.تتتتتتتتت
همینجوری دنبالش کردم که رفت تو یه کوچه
که دیدم به بمب بست خورده
هعی عقب عقب میرفت و نفسش داشت بند میومد
آروم رفتم پیشش
-ا.ت چته چرا آنقدر ترسیدی ازم ؟
+هق هق برو اونور (گریه )
-عزیزم (با هر کلمه یه قدم بر می داشتم )
+ب....ب....برو اونور (گریه شدید)
-عزیزم گریه نکن
+من تو لیست کسایی که قراره کشته بشه چیکار میکردم ها؟(ترس گریه )
-چیزی نیست ا.ت من که قرار نیست بکشمت کاریت هم ندارم
یونگی ویو
ا.ت کاملا از هوش رفته بود
به خاطر ترسش نبود
اون باید دارو خواب آور مصرف میکرد که خوابش ببره
الآنم به خاطر اینکه شاید زیاد خورده بیهوش شده
پس بردمش خونه
ا.ت ویو
وقتی بیدار شدم تو اتاق خودم بودم ..... احساس کردم یکی پیشم خوابیده ... بله یونگی بود
خواستم دستش رو از خودم دور کنم که بیدار شد
۳۸۵
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.