فقط برای تو P37
جیمین دست هانارو میگیره رد روش یه بوسه میزنه و میگه
@ معذرت میخوام هانا....منو میبخشی؟ من نمیتونم بدون تو زندگی کنم...(بغض)
×(لبخند میزنه)
جیمین میره جلو و پیشونی هانا رو میبوسه و سرشو رو پاهاش میزاره....و شروع میکنه به نوازش کردن موهاش.....
×جیمینا...
@جانم؟..
×ببخشید(بغض)
@مهم نیست دیگه بهش فکر نکنیا...هوم؟
هانا باند میشه میره رو پاهای جیمین میشینه و سرشو فرو میبره تو گردن جیمین و دستاشو دور گردنش حلقه میکنه....
×خیلی دوستت دارم...
@منم خیلی عاشقتم...
(خونه تهیونگ)
وقتی رسیدیم خونه، تو بیمارستان برای تهیونگ یه کاری پیش اومد و سریع رفت ،گفت تا ده شب بر میگرده....منم چون یه کم میترسیدم زنگ زدم مانیا بیاد اینجا...
+الو؟مانیا
٪سلام یونا،چطوری ؟
+ممنون،میگم تهیونگ امشب تا ۱۰ شب نمیاد منم یه کممیترسم...میای پیشم؟
٪اوو اره حتما....
....
مانیا رسید و من رفتم در و باز کنم
٪سلااام
+سلام عزیزم خوش اومدی...
○عمه جونن...(بدو بدو میره بغل یونا)
٪آی خوشگلل مننن،خوبییی؟
+(داره با لبخند بهشون نگاه میکنه)....
شام کیمچی درست کردم باهم خوردیم و یه کم فیلم دیدیم.....
+مانیا....ساعت ده و نیمه!
٪میاد الان!
دو ساعت با دلشوره و اضطراب ما گذشت ،نایول خوابید و بالاخره زنگ در صدا داد.....
+اومدم....
دیدم جونگ کوک با لب خندون از بازوی تهیونگ گرفته و تهیونگ هم وه طرز وحشتناکی مسته!
+جونگکوک....
:یونا،حواست به خودت و ته باشه...اصلا حالش خوب نیست،خیلی بی جنبه س....شاید باورت نشه ولی منم به اندازه همین خوردم....
٪یونا چیش....
که همون دقیقه محو جونگکوک شد و بعد به خودش اومد...
٪س..سلام...
:سلام(لبخند)
+من برم داداشتو بزارم رو مبل فعلا.....صبر کن بیام....
٪الان منو کوک تنها بودیم...ولی چه پسر خوشگلیه!
:شما خوبید(دستپاچه)
٪ممنون(خجالتی)رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
@ معذرت میخوام هانا....منو میبخشی؟ من نمیتونم بدون تو زندگی کنم...(بغض)
×(لبخند میزنه)
جیمین میره جلو و پیشونی هانا رو میبوسه و سرشو رو پاهاش میزاره....و شروع میکنه به نوازش کردن موهاش.....
×جیمینا...
@جانم؟..
×ببخشید(بغض)
@مهم نیست دیگه بهش فکر نکنیا...هوم؟
هانا باند میشه میره رو پاهای جیمین میشینه و سرشو فرو میبره تو گردن جیمین و دستاشو دور گردنش حلقه میکنه....
×خیلی دوستت دارم...
@منم خیلی عاشقتم...
(خونه تهیونگ)
وقتی رسیدیم خونه، تو بیمارستان برای تهیونگ یه کاری پیش اومد و سریع رفت ،گفت تا ده شب بر میگرده....منم چون یه کم میترسیدم زنگ زدم مانیا بیاد اینجا...
+الو؟مانیا
٪سلام یونا،چطوری ؟
+ممنون،میگم تهیونگ امشب تا ۱۰ شب نمیاد منم یه کممیترسم...میای پیشم؟
٪اوو اره حتما....
....
مانیا رسید و من رفتم در و باز کنم
٪سلااام
+سلام عزیزم خوش اومدی...
○عمه جونن...(بدو بدو میره بغل یونا)
٪آی خوشگلل مننن،خوبییی؟
+(داره با لبخند بهشون نگاه میکنه)....
شام کیمچی درست کردم باهم خوردیم و یه کم فیلم دیدیم.....
+مانیا....ساعت ده و نیمه!
٪میاد الان!
دو ساعت با دلشوره و اضطراب ما گذشت ،نایول خوابید و بالاخره زنگ در صدا داد.....
+اومدم....
دیدم جونگ کوک با لب خندون از بازوی تهیونگ گرفته و تهیونگ هم وه طرز وحشتناکی مسته!
+جونگکوک....
:یونا،حواست به خودت و ته باشه...اصلا حالش خوب نیست،خیلی بی جنبه س....شاید باورت نشه ولی منم به اندازه همین خوردم....
٪یونا چیش....
که همون دقیقه محو جونگکوک شد و بعد به خودش اومد...
٪س..سلام...
:سلام(لبخند)
+من برم داداشتو بزارم رو مبل فعلا.....صبر کن بیام....
٪الان منو کوک تنها بودیم...ولی چه پسر خوشگلیه!
:شما خوبید(دستپاچه)
٪ممنون(خجالتی)رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
۱۶.۴k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.