تک پارتی (وقتی که مافیاست و .......)
#تک_پارتی
#هیونجین
#استری_کیدز
روی مبل نشسته بودی و داشتی کتاب میخوندی
× خانوم.......آقای هوانگ اومدن
بدون هیچ ری اکشنی حتی بهش نگاه هم نکردی که باعث شد خودش متوجه بشه که حوصله ی حرف زدن نداری و از اتاق میره.
اما زیاد نمیگذره که یک دفعه با ورود هیونجین به اتاق مواجه میشی.....البته که بازم هیچ ریاکشنی نشون نمیدی و سرت توی کتابه.
_ خانوم هوانگ.......قرار نیست به شوهرت خوش آمد بگی؟
بازم هیچی نمیگفتی که این باعث شد کمی عصبی بشه
_ هی ا.ت......بهم نگو که بخاطر اون عوضی ناراحتی ؟
بازم چیزی نگفتی
_ ا.تتتتت......دارم با تو حرف میزنم
صداش نسبتاً بلند بود اما تو سرسخت تر از این بودی که به حرف بیای پس با همون قیافه ی بیتفاوت همیشگی ، به خوندن کتاب ادامه دادی
هیونجین وقتی این وضعیت رو دید پوفی از کلافگی کشید و نگاهشو بهت داد
_ قرار نیست به حرف بیای نه ؟
میاد نزدیکت و کتاب رو از دستت میکشه و میندازه اون ور
+ هی....معلوم هست داری چی کار میکنیییی؟
با عصبانیت نگاهشو بهت میده
_ مثله اینکه دارم باهات صحبت میکنم......
میخواستی بری که از پشت محکم دستت رو میگیره و پرتت میکنه روی مبل و بعد خودش میاد و روت خیمه میزنه.
_ فک نکنم بهت اجازه داده باشم که بری
دستشو به سمت دستات میاره و بالای سرت قفلشون میکنه
و با اون دست دیگش موهای روی صورتت رو کنار میزنه
+ چرا همچین کاری کردی ؟
هیونجین سرشو خم میکنه
_ منظورت چه کاریه ؟
+ چرا کشتیش؟
هیونجین پوفی میکشه و دوباره خیره بهت نگاه میکنه
_ اون عوضی......بهت نگاه کرد
+ ا....اما هیونجین......تو نباید همینطوری الکی آدم بکشی که.....
سریع دستشو زیر سرت گذاشت و سرتو کمی بالا آورد و با صدای آرومی زمزمه کرد:
_ هر آشغالی که به اموال من نگاه کنه.......
مکثی کرد روی شقیقت بوسه ای گذاشت
_میمیره
و بعد بوسه ی کوتاهی به پیشونیت زد
_ فکر کنم قبلاً هم بهت گفته بودم
با مظلومیت بهش نگاه میکردی که دستای قفل شده ی بالای سرت رو باز کرد و با دستش شروع به نوازش موهات کرد
+ میخوامت......هیونجین
پوزخندی زد و آروم آروم نگاهشو به لبات داد و خیلی نرم لباشو روی لبات قرار داد و شروع کرد به عاشقانه بوسیدنت
#هیونجین
#استری_کیدز
روی مبل نشسته بودی و داشتی کتاب میخوندی
× خانوم.......آقای هوانگ اومدن
بدون هیچ ری اکشنی حتی بهش نگاه هم نکردی که باعث شد خودش متوجه بشه که حوصله ی حرف زدن نداری و از اتاق میره.
اما زیاد نمیگذره که یک دفعه با ورود هیونجین به اتاق مواجه میشی.....البته که بازم هیچ ریاکشنی نشون نمیدی و سرت توی کتابه.
_ خانوم هوانگ.......قرار نیست به شوهرت خوش آمد بگی؟
بازم هیچی نمیگفتی که این باعث شد کمی عصبی بشه
_ هی ا.ت......بهم نگو که بخاطر اون عوضی ناراحتی ؟
بازم چیزی نگفتی
_ ا.تتتتت......دارم با تو حرف میزنم
صداش نسبتاً بلند بود اما تو سرسخت تر از این بودی که به حرف بیای پس با همون قیافه ی بیتفاوت همیشگی ، به خوندن کتاب ادامه دادی
هیونجین وقتی این وضعیت رو دید پوفی از کلافگی کشید و نگاهشو بهت داد
_ قرار نیست به حرف بیای نه ؟
میاد نزدیکت و کتاب رو از دستت میکشه و میندازه اون ور
+ هی....معلوم هست داری چی کار میکنیییی؟
با عصبانیت نگاهشو بهت میده
_ مثله اینکه دارم باهات صحبت میکنم......
میخواستی بری که از پشت محکم دستت رو میگیره و پرتت میکنه روی مبل و بعد خودش میاد و روت خیمه میزنه.
_ فک نکنم بهت اجازه داده باشم که بری
دستشو به سمت دستات میاره و بالای سرت قفلشون میکنه
و با اون دست دیگش موهای روی صورتت رو کنار میزنه
+ چرا همچین کاری کردی ؟
هیونجین سرشو خم میکنه
_ منظورت چه کاریه ؟
+ چرا کشتیش؟
هیونجین پوفی میکشه و دوباره خیره بهت نگاه میکنه
_ اون عوضی......بهت نگاه کرد
+ ا....اما هیونجین......تو نباید همینطوری الکی آدم بکشی که.....
سریع دستشو زیر سرت گذاشت و سرتو کمی بالا آورد و با صدای آرومی زمزمه کرد:
_ هر آشغالی که به اموال من نگاه کنه.......
مکثی کرد روی شقیقت بوسه ای گذاشت
_میمیره
و بعد بوسه ی کوتاهی به پیشونیت زد
_ فکر کنم قبلاً هم بهت گفته بودم
با مظلومیت بهش نگاه میکردی که دستای قفل شده ی بالای سرت رو باز کرد و با دستش شروع به نوازش موهات کرد
+ میخوامت......هیونجین
پوزخندی زد و آروم آروم نگاهشو به لبات داد و خیلی نرم لباشو روی لبات قرار داد و شروع کرد به عاشقانه بوسیدنت
۳۰.۳k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.