قسمت (۱۳)
حاالاین همه داری تهدید می کنی چه غلطی میخوای بکنی؟!میخوام حرصش و دربیارم.اون وقت چجوری؟!یه ذره
فکرکردم...راست می گیا چجوری؟!آهان این ماشین خوشگله رو دیدی؟!چه الستیکایی داشت المصب! میخوام یه
حال اساسی ازش بگیرم تافسش درآد...الستیکش و پنچرمی کنم تا امروز پیاده بره خونه حالش
جابیاد...خودشه...تااون باشه که به من توهین نکنه.
- به به رها خانوم.قهری االن شما؟!
اَه... ارغوان زدتمام افکارم و قیچی کرد.سعی کردم دوباره به نقشه کشیدنم برسم ومحلش ندادم.
ارغوان که دیدچیزی نمیگم اومدوکنارم نشست.دستش و گذاشت روی دستم و مهربون گفت:قهری رهاجونی؟!
هیچی نگفتم.خب داشتم نقشه می کشیدم...
- رها...
...-
- قربونت برم من و ببخش.
... -
- اگه بدونی امروز بدون تواومدن چقدر ضایع بود...هیچکی نبود دیوونه بازی دربیاره.
زکی...این دختره رو باش!من فکرکردم دلش برای خودم تنگ شده.نگوخانوم هوس شوخی وخنده کرده جای من و
خالی دیده!
استاد اومد سرکالس.برای همینم ارغوان دیگه حرف نزد.تاآخرکالسم حتی نگاهش نکردم.
رادوین تو کالس نبود...یعنی اصالهمچین واحدی نداشت.رادوین 2 سال ازمن بزرگتره...سال آخریه.فقط توی همون
کالس حسینی همکالسیمه.همون یه دونه کالسم بسمه.کشته من و!
آقای سال آخری،سال آخرت و واست می کنم جهنم فقط نگاه کن!
کالس که تموم شد.سریع وسایلم و ریختم توکیفم وداشتم ازکالس می زدم بیرون که ارغوان دوباره نطق کرد:
- رها...لوس نشو دیگه!بیاباهم بریم کافی شاپ ازدلت دربیارم.
همون طور که ازکالس می رفتم بیرون گفتم: نمی تونم بیام!من کاردارم.
وخیلی سریع خودم و رسوندم به حیاط دانشگاه.
خب من االن باید بدونم که این رادوین گور به گورشده تاکی کالس داره.باید یه جوری برنامه ریزی کنم که هم
زمان باتموم شدن کالس اون، بادگیری منم تموم شه.
خب ازکی بپرسم؟! از خودش که نمی تونم بپرسم می کشتم...امیرم که خیلی بداخالقه...نمیشه...خب ازکی
بپرسم؟!آهان بابک!آره خودشه...این پسره همچین یه نموره ازمن خوشش میاد...بروبابا...به جانه تو...هروقت من و
می بینه لبخندملیح میزنه وسالم می کنه...هرکی سالم کردازتوخوشش میاد؟؟خره این ازاون سالمامی کنه!!! خرنیستم
که نوع نگاهش عشقوالنه اس...اِ؟؟توازکی تاحاال نگاه عشقوالنه شناس شدی؟!شدم که شدم به توچه؟!
خود درگیری منم که تمومی نداره...مردشورم و ببرن...
خب حاالباید بگردم دنبال کشته مرده ام...اوهو چه پسرخاله شدم من!!!!
چشمم و توی حیاط چرخوندم تابلکم پیداش کنم..
فکرکردم...راست می گیا چجوری؟!آهان این ماشین خوشگله رو دیدی؟!چه الستیکایی داشت المصب! میخوام یه
حال اساسی ازش بگیرم تافسش درآد...الستیکش و پنچرمی کنم تا امروز پیاده بره خونه حالش
جابیاد...خودشه...تااون باشه که به من توهین نکنه.
- به به رها خانوم.قهری االن شما؟!
اَه... ارغوان زدتمام افکارم و قیچی کرد.سعی کردم دوباره به نقشه کشیدنم برسم ومحلش ندادم.
ارغوان که دیدچیزی نمیگم اومدوکنارم نشست.دستش و گذاشت روی دستم و مهربون گفت:قهری رهاجونی؟!
هیچی نگفتم.خب داشتم نقشه می کشیدم...
- رها...
...-
- قربونت برم من و ببخش.
... -
- اگه بدونی امروز بدون تواومدن چقدر ضایع بود...هیچکی نبود دیوونه بازی دربیاره.
زکی...این دختره رو باش!من فکرکردم دلش برای خودم تنگ شده.نگوخانوم هوس شوخی وخنده کرده جای من و
خالی دیده!
استاد اومد سرکالس.برای همینم ارغوان دیگه حرف نزد.تاآخرکالسم حتی نگاهش نکردم.
رادوین تو کالس نبود...یعنی اصالهمچین واحدی نداشت.رادوین 2 سال ازمن بزرگتره...سال آخریه.فقط توی همون
کالس حسینی همکالسیمه.همون یه دونه کالسم بسمه.کشته من و!
آقای سال آخری،سال آخرت و واست می کنم جهنم فقط نگاه کن!
کالس که تموم شد.سریع وسایلم و ریختم توکیفم وداشتم ازکالس می زدم بیرون که ارغوان دوباره نطق کرد:
- رها...لوس نشو دیگه!بیاباهم بریم کافی شاپ ازدلت دربیارم.
همون طور که ازکالس می رفتم بیرون گفتم: نمی تونم بیام!من کاردارم.
وخیلی سریع خودم و رسوندم به حیاط دانشگاه.
خب من االن باید بدونم که این رادوین گور به گورشده تاکی کالس داره.باید یه جوری برنامه ریزی کنم که هم
زمان باتموم شدن کالس اون، بادگیری منم تموم شه.
خب ازکی بپرسم؟! از خودش که نمی تونم بپرسم می کشتم...امیرم که خیلی بداخالقه...نمیشه...خب ازکی
بپرسم؟!آهان بابک!آره خودشه...این پسره همچین یه نموره ازمن خوشش میاد...بروبابا...به جانه تو...هروقت من و
می بینه لبخندملیح میزنه وسالم می کنه...هرکی سالم کردازتوخوشش میاد؟؟خره این ازاون سالمامی کنه!!! خرنیستم
که نوع نگاهش عشقوالنه اس...اِ؟؟توازکی تاحاال نگاه عشقوالنه شناس شدی؟!شدم که شدم به توچه؟!
خود درگیری منم که تمومی نداره...مردشورم و ببرن...
خب حاالباید بگردم دنبال کشته مرده ام...اوهو چه پسرخاله شدم من!!!!
چشمم و توی حیاط چرخوندم تابلکم پیداش کنم..
۲.۰k
۰۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.