@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان دختر مغرور
پارت هفتم
شایان:ازش معذرت خواهی کن
ونوس:چی معذرت بخوام اصلا و ابدا
دستمو محکم تر فشار داد
شایان:گفتم از ازش معذرت بخواه
ونوس:شایان دستم درد گرفت ولم کن اااااخ
نظافتچی:اشکال نداره پسرم
شایان:(داد)گفتمممم ازش معذرت بخواه ونووووووس
ونوس:ازش معذرت خواهی نمیکنم ولم کننننننن
آخ
دستمو ول کرد با عصبانیت
شایان:چقدر آخه تو کثیفی من معذرت میخوام بابت بی ادبی همکارم
نظافتچی:نه اشکال نداره پسرم ناراحت نشدم من
شایان رفت منم رفتم رسیدم هتل داشت سوار آسانسور میشد
منم از راه پله ها رفتم بالا رسیدم اتاقم در اتاقم باز کردم
رفتم تراس نفسی عمیق کشیدم به آسمون نگاه کردم احساس بدی داشتم چرا اولین بار بود که این احساس رو داشتم
که شایان هم اوند توی تراس نگاش کردم تا منو دید عصبی شد رفت توی اتاقش پرده ی اتاقشم کشید
منم رفتم توی اتاق روی تخت دراز کشیدم خوابم نمیومد بلند شدم رفتم حموم دوش آب سرد رو باز کردم تا حالم جا بیاد
از حموم اومدم بیرون موهامو خشک کردم
نگاه به ساعت کردم ساعت ۳ شب بود
روی تخت دراز کشیدم چشمامو بستم
آلارم گوشیم بیدارم کرد بلند شدم لباس پوشیدم
از اتاق رفتم بیرون و شایان هم از اتاقش
اومد بیرون اهمیت نداد و رفت
ونوس:شایان
داشت همینجوری میرفت و اصلا بهم اهمیت نمیداد
ونوس:شایان با تو ام شایان
سوار آسانسور شد رفت
منم رفتم بیمارستان روی صندلی نشسته بودم داشتم قهوه میخوردم
که یه بیمار رو آوردن از جام بلند شدم رفتم سراغش
ونوس:چیشده
پرستار:تیر خورده
ونوس:سریع اتاق عمل رو آماده کنین
رفتم اتاق عمل..
بلاخره تموم شد اومدم بیرون
همراه بیمار:حال پسرم چطوره خوبه
ونوس:عملش با موفقیت انجام شد و منتظر بمونین تا بیمار بهوش بیان
داشتم میرفتم که
ایلیا:سلام ونوس چطوری
ونوس:سلام مرسی خوبم
ایلیا:میخواستم دعوتت کنم به شام
ونوس:نه من نمیتونم
ایلیا:قبول کن دیگه بیا فقط یه شامه
ونوس:باشه قبول میکنم
ایلیا:توی خونم شام میخوریم باشه
رمان دختر مغرور
پارت هفتم
شایان:ازش معذرت خواهی کن
ونوس:چی معذرت بخوام اصلا و ابدا
دستمو محکم تر فشار داد
شایان:گفتم از ازش معذرت بخواه
ونوس:شایان دستم درد گرفت ولم کن اااااخ
نظافتچی:اشکال نداره پسرم
شایان:(داد)گفتمممم ازش معذرت بخواه ونووووووس
ونوس:ازش معذرت خواهی نمیکنم ولم کننننننن
آخ
دستمو ول کرد با عصبانیت
شایان:چقدر آخه تو کثیفی من معذرت میخوام بابت بی ادبی همکارم
نظافتچی:نه اشکال نداره پسرم ناراحت نشدم من
شایان رفت منم رفتم رسیدم هتل داشت سوار آسانسور میشد
منم از راه پله ها رفتم بالا رسیدم اتاقم در اتاقم باز کردم
رفتم تراس نفسی عمیق کشیدم به آسمون نگاه کردم احساس بدی داشتم چرا اولین بار بود که این احساس رو داشتم
که شایان هم اوند توی تراس نگاش کردم تا منو دید عصبی شد رفت توی اتاقش پرده ی اتاقشم کشید
منم رفتم توی اتاق روی تخت دراز کشیدم خوابم نمیومد بلند شدم رفتم حموم دوش آب سرد رو باز کردم تا حالم جا بیاد
از حموم اومدم بیرون موهامو خشک کردم
نگاه به ساعت کردم ساعت ۳ شب بود
روی تخت دراز کشیدم چشمامو بستم
آلارم گوشیم بیدارم کرد بلند شدم لباس پوشیدم
از اتاق رفتم بیرون و شایان هم از اتاقش
اومد بیرون اهمیت نداد و رفت
ونوس:شایان
داشت همینجوری میرفت و اصلا بهم اهمیت نمیداد
ونوس:شایان با تو ام شایان
سوار آسانسور شد رفت
منم رفتم بیمارستان روی صندلی نشسته بودم داشتم قهوه میخوردم
که یه بیمار رو آوردن از جام بلند شدم رفتم سراغش
ونوس:چیشده
پرستار:تیر خورده
ونوس:سریع اتاق عمل رو آماده کنین
رفتم اتاق عمل..
بلاخره تموم شد اومدم بیرون
همراه بیمار:حال پسرم چطوره خوبه
ونوس:عملش با موفقیت انجام شد و منتظر بمونین تا بیمار بهوش بیان
داشتم میرفتم که
ایلیا:سلام ونوس چطوری
ونوس:سلام مرسی خوبم
ایلیا:میخواستم دعوتت کنم به شام
ونوس:نه من نمیتونم
ایلیا:قبول کن دیگه بیا فقط یه شامه
ونوس:باشه قبول میکنم
ایلیا:توی خونم شام میخوریم باشه
۴.۹k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.