پارت ۱
.
.
.
وقتی بچه بودم مادرم بازی اختراع میکرد مثل ((بازی سکوت)) یا(( بازی مارشمالو)) که شامل خوردن مارشمالو میشد یا بازی ((چراغ قوه)) که وقتی برق میرفت این بازی را میکردیم.
وقتی ۱۵ سالم که شد مادرم را از دست دادم پدرم هم بعد ۲ سال از دست دادم و من پیش مادر خوانده ام بزرگ شدم مادر خوانده ام یک دختر داشت
*
به موقع به مدرسه رسیدم . نزدیک بود دیر کنم .... وسط نوشتن مقاله ادبیات بودم که به دفتر احضارم کردند دخترایی مثل من باید نامرئی باشند . مارا برای گپ وگفت با مدیر به دفتر احضار نمیکردند ما دقیقا همون قدر دردسر درست میکردیم که بتونیم از پسش بر بیاییم که درباره ی من به معنای هیچ بود. نمیشد گفت خوشامد گویی مدیر ایوری گرم بود
_(( آلما بشین)
نشستم .
دست هایش را در هم گره کرد
((میدونی که برای چی اینجایی ))
اصلا نمیدونستم که چه کاری کرده ام که توجه مدیر را جلب کرده ، درحالی که سعی میکردم به اندازه کافی فروتن به نظر بیام گفتم (( متاسفم ولی نمیدونم ))
مدیر ایوریی گذاشت چند لحظه ای با همین جواب منتظر بمونم، بعد یک دسته کاغذ منگنه شده روبه روم گذاشت (( این امتحان فیزیکیه که دیروز دادی ))
گفتم (( خب...)) جوابی نبود که دنبال بود ولی تنها جوابی بود که برایش داشتم یک بار هم که شده واقعا درس خوانده باشم نمیتوانستم تصور کنم که امتحانم اینقدر بد داده باشم (( اقای ییتس نمره ی امتحان را داده آلما مال تو تنها نمره کامل بوده ))
جلوی خودم را گرفتم تا نگم خب گفتم ((عالیه ))
((عالی نیست خانم جوان اقای.........
.
.
وقتی بچه بودم مادرم بازی اختراع میکرد مثل ((بازی سکوت)) یا(( بازی مارشمالو)) که شامل خوردن مارشمالو میشد یا بازی ((چراغ قوه)) که وقتی برق میرفت این بازی را میکردیم.
وقتی ۱۵ سالم که شد مادرم را از دست دادم پدرم هم بعد ۲ سال از دست دادم و من پیش مادر خوانده ام بزرگ شدم مادر خوانده ام یک دختر داشت
*
به موقع به مدرسه رسیدم . نزدیک بود دیر کنم .... وسط نوشتن مقاله ادبیات بودم که به دفتر احضارم کردند دخترایی مثل من باید نامرئی باشند . مارا برای گپ وگفت با مدیر به دفتر احضار نمیکردند ما دقیقا همون قدر دردسر درست میکردیم که بتونیم از پسش بر بیاییم که درباره ی من به معنای هیچ بود. نمیشد گفت خوشامد گویی مدیر ایوری گرم بود
_(( آلما بشین)
نشستم .
دست هایش را در هم گره کرد
((میدونی که برای چی اینجایی ))
اصلا نمیدونستم که چه کاری کرده ام که توجه مدیر را جلب کرده ، درحالی که سعی میکردم به اندازه کافی فروتن به نظر بیام گفتم (( متاسفم ولی نمیدونم ))
مدیر ایوریی گذاشت چند لحظه ای با همین جواب منتظر بمونم، بعد یک دسته کاغذ منگنه شده روبه روم گذاشت (( این امتحان فیزیکیه که دیروز دادی ))
گفتم (( خب...)) جوابی نبود که دنبال بود ولی تنها جوابی بود که برایش داشتم یک بار هم که شده واقعا درس خوانده باشم نمیتوانستم تصور کنم که امتحانم اینقدر بد داده باشم (( اقای ییتس نمره ی امتحان را داده آلما مال تو تنها نمره کامل بوده ))
جلوی خودم را گرفتم تا نگم خب گفتم ((عالیه ))
((عالی نیست خانم جوان اقای.........
۶۷۸
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.