PT.7
+بیا
نامجون با اجازه گرفتن از جیمین وارد اتاق شد
رفت و روبروش روی مبل تک نفره نشست و شروع کرد به صحبت کردن
×جیمین ما باید جایی رو پیدا کنیم که امن تر از اینجا باشه
جیمین که درحال برسی مدارکی بود و عینک گذاشته بود
عینک رو از چشم هاش برداشت و ورقه ها رو گذاشت روی میز
+یعنی میگی اینجا امن نیست
نامجون سرش رو پایین انداخت و با صدایی که از ته چاه میومد گفت
×نه
+نامجون بگو چی زیر زبونت داری
نامجون چشم هاش رو بست و شروع کرد به صحبت کردن
×ا..امروز یکی از بادیگارد ها ت..تبدیل به ز....زامبی شد...و بقیه به زور جلوش رو گرفتن ب..باید از اینجا خا..خارج بشیم...بدون بادیگارد
+چیزی که میگی رو میشنوی
×جیمین احتمال این هست که هر دقیقه بقیه هم تبدیل بشن باید فرار کنیم باید بریم یه جای دیگه
نامجون با اتمام حرفش سرش رو بالا آورد
و توی تخم چشم های جیمین خیره شد
+اگه مثل برادرم نبودی عمرا قبول میکردم به همه اطلاع بده امشب حرکت میکنیم
...چند ساعت بعد...
٪یااااا هیونگ مگه پرنده هستیم فقط کوچ میکنیم یه هفته هم نگذشته که اومدین اینجا
×کوک زیاد مثل خروس حرف نزن و زود همه برین وسایل جمع کنین
@ یکم دستور بده
جین با لحن جدی این حرف رو زد
@سر بچم هم داد نزن
×عمر دیگه ای؟
@ کوفت
جین به سمت اتاقش رفت و همه مثل جوجه پشتش راه افتادن
و نامجون به سمت اتاق سوجونگ حرکت کرد
..........................
همه کم کم داخل ماشین شدن و وقتی جین مطمئن شد کسی جا نمونده راه افتاد
وارد جنگل شده بودن و با آرامش نشسته بودن و همه تو فکر بودن که با بالا پایین شدن ماشین همه ترسیده به بیرون نگاه کردن
که با برخورد چیزی به شیشه ی سوجونگ
سوجونگ توی خودش جمع شد و به اون زامبی خیره شد
بیرون پز زامبی بود و انگار محاصره شده بودن....
۱۹ لایک
نامجون با اجازه گرفتن از جیمین وارد اتاق شد
رفت و روبروش روی مبل تک نفره نشست و شروع کرد به صحبت کردن
×جیمین ما باید جایی رو پیدا کنیم که امن تر از اینجا باشه
جیمین که درحال برسی مدارکی بود و عینک گذاشته بود
عینک رو از چشم هاش برداشت و ورقه ها رو گذاشت روی میز
+یعنی میگی اینجا امن نیست
نامجون سرش رو پایین انداخت و با صدایی که از ته چاه میومد گفت
×نه
+نامجون بگو چی زیر زبونت داری
نامجون چشم هاش رو بست و شروع کرد به صحبت کردن
×ا..امروز یکی از بادیگارد ها ت..تبدیل به ز....زامبی شد...و بقیه به زور جلوش رو گرفتن ب..باید از اینجا خا..خارج بشیم...بدون بادیگارد
+چیزی که میگی رو میشنوی
×جیمین احتمال این هست که هر دقیقه بقیه هم تبدیل بشن باید فرار کنیم باید بریم یه جای دیگه
نامجون با اتمام حرفش سرش رو بالا آورد
و توی تخم چشم های جیمین خیره شد
+اگه مثل برادرم نبودی عمرا قبول میکردم به همه اطلاع بده امشب حرکت میکنیم
...چند ساعت بعد...
٪یااااا هیونگ مگه پرنده هستیم فقط کوچ میکنیم یه هفته هم نگذشته که اومدین اینجا
×کوک زیاد مثل خروس حرف نزن و زود همه برین وسایل جمع کنین
@ یکم دستور بده
جین با لحن جدی این حرف رو زد
@سر بچم هم داد نزن
×عمر دیگه ای؟
@ کوفت
جین به سمت اتاقش رفت و همه مثل جوجه پشتش راه افتادن
و نامجون به سمت اتاق سوجونگ حرکت کرد
..........................
همه کم کم داخل ماشین شدن و وقتی جین مطمئن شد کسی جا نمونده راه افتاد
وارد جنگل شده بودن و با آرامش نشسته بودن و همه تو فکر بودن که با بالا پایین شدن ماشین همه ترسیده به بیرون نگاه کردن
که با برخورد چیزی به شیشه ی سوجونگ
سوجونگ توی خودش جمع شد و به اون زامبی خیره شد
بیرون پز زامبی بود و انگار محاصره شده بودن....
۱۹ لایک
۱۱.۸k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.