فیک جی هوپ ( عشق حقیقی ) پارت ۵ آخر
( چند روز بعد )
ا.ت : صبح مثل همیشه بلند شدم لباس کارمو پوشیدم و ی رژ لب قرمز زدم.
وقتی رسیدم بانک ی برگ رو بردم به اتاق جیهوپ .
گفتم این برگه ها رو امضا کن.
( مکالمه )
_ باشه ولی تو هنوز نمی خوای حست رو بهم بگی.
_ اممم.... اهومم
_ ی...ی...یعنی می خدای حست رو بهم بگی
_ اهومم
_ حست رو میگی الان داری جون به لبم میکنی
_ من حالم روحیم خوب نبود الان هم حال خوبی ندارم ولی
حال خوبی برای ( ازدواج ) دارم.
_ یعنی تو هیچ مشکلی نداری.
_ نه ندارم تازه من از تو بیشتر دوست دارم
ا.ت : بعد یهو جیهوپ اومد جلو و بوسه به لپام زد و زانو زد و
بهم گفت خانم کیم آ.ت با من ازدواج میکنی ؟
و منم بهش گفتم ب...ب...بله ( با گریه )
( چند روز بعد )
ا.ت : روز عروسیمون بود و جیهوپ و شوگا داشتن تدارک میدیدن
و دیانا و میا داشتن لباس عروسم رو درست میکردن.
بلاخره همه این کارا تموم شد و بعد من و جیهوپ دست تو دست هم اومدیم تو سالن.
عروسی تمام شد و ما به خوبی و خوشی زندگی کردیم...
( ممنونم که حمایت کردین )
\_____________💜_____________/
ا.ت : صبح مثل همیشه بلند شدم لباس کارمو پوشیدم و ی رژ لب قرمز زدم.
وقتی رسیدم بانک ی برگ رو بردم به اتاق جیهوپ .
گفتم این برگه ها رو امضا کن.
( مکالمه )
_ باشه ولی تو هنوز نمی خوای حست رو بهم بگی.
_ اممم.... اهومم
_ ی...ی...یعنی می خدای حست رو بهم بگی
_ اهومم
_ حست رو میگی الان داری جون به لبم میکنی
_ من حالم روحیم خوب نبود الان هم حال خوبی ندارم ولی
حال خوبی برای ( ازدواج ) دارم.
_ یعنی تو هیچ مشکلی نداری.
_ نه ندارم تازه من از تو بیشتر دوست دارم
ا.ت : بعد یهو جیهوپ اومد جلو و بوسه به لپام زد و زانو زد و
بهم گفت خانم کیم آ.ت با من ازدواج میکنی ؟
و منم بهش گفتم ب...ب...بله ( با گریه )
( چند روز بعد )
ا.ت : روز عروسیمون بود و جیهوپ و شوگا داشتن تدارک میدیدن
و دیانا و میا داشتن لباس عروسم رو درست میکردن.
بلاخره همه این کارا تموم شد و بعد من و جیهوپ دست تو دست هم اومدیم تو سالن.
عروسی تمام شد و ما به خوبی و خوشی زندگی کردیم...
( ممنونم که حمایت کردین )
\_____________💜_____________/
۴.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.