فیک جانگ کوک(نفرت نمی گذارد عاشق باشم)پارت۲۸*

از زبان کوک:
یه دو ساعت بعد داشتم کار می کردم .اصلا تمی تونستم تمرکز کنم حال نداستم.یهو دیدم یکی پیام زد.
دکتر:درک می کنم حالتون رو ولی اصلا خانم سوهو متوجه نشوند.استرس خیلی ضرر داره.
کوک:چشم
دکتر:فقط خواهشا استراخت تمام وقت داشته باشن.
حالم خوب نبود .گشنمم بود.
رفتم به جیمین گفتم من میرم خونه.
تو ماشین که بودم زنگ زدم به جینا.
کل حرف هارو براش تعریف کردم.اونم زد زیر گریه.
کوک:ابجی گریه نکن برا یه چیز دیگه زنگ زدم.
جینا:هوم؟
کوک:از فردا ساعت هشت بیا خونه ما تا وقتی که بیام منم سعی می کنم زود تر بیام.
جینا:حتما حتما.
کوک:مرسی خداخافظ .
قطع کردم و راه افتادم.رسیدم خونه در رو باز کردم یهو دیدم سوهو تلپ پرید بقلم.منم دستشو رد نزدم و سفت تر بقلش کردم.یه بوسه کوچیکش کردم.
رفتیم باهم نشستیم رو کاناپه سرشو گذاشت رو شونم گفتم:
کوک:چی می خوری.
سوهو:هیچی خودم یه چیزی درست می کنم.
کوک:حرفشم نزن دکتر گفته تو وضعیتت حساسه برا همین گفتم از فردا جینا بیاد پیشت.
سوهو:چی تو امروز پیش دکتر رفته بودی بدون من؟
کوک:روش مراقبت از تو رو می گفت قهر نکن.چی میخوری؟
سوهو:دوکبوکی
کوک:پس یک دقیقه وایسا العان زنگ میزنم بیارن.
۴ماه بعد: