مرا باور کن
مرا باور کن
پارت 68
دلبر
_ریاء تو میدونی داری چی میگی یعنی چی برگردیم هااا
ریاء _من تصمیم گرفتم برگردیم روستا
_آرین یه چیزه بگو به این دختره ی خل
آرین _بنظرت چی بگم ما الان یه ساعته اینجا علافیم بخاطره ریاء
ریاء _من تصمیم اینه می خواین برین تهران برین ولی من باید برگردم روستا
به آرین نگاه کردم انگار نمیدونه چکار کنه
_ببین آرین بزار برگردیم روستا ممکنه ریاء یه چیزه مهمی یادش رفته یا یه کاری
آرین _باشه. سوار بشین
سوار ماشین شدم که ریاء با فاصله نشست واااا این چش شده
بعدا ریاء یه مانتوی مشکی تنش بود چجوری سورمه ای شد
_ریاء
+بله
-چرا مانتوت سورمه ایی تو یه مانتوی مشکی تنت بود
+دلبر میشه دهنتو ببندی تا برسیم
و به بیرون زل زد
این دیگه کی بود
****************
_ریاء چته رم کردی
+دارم میگم برو بیرون از اتاقم تو اینجا چکار می کنی
_نه تو واقعااا یه چیزت کمه
+گفتم بیرون
از اتاق رفتم بیرون که دیدم همه جمع شده بودن حتی آرمان و آرسان، آرین هم بود
آرین _چی شده چرا جیق می زنین
_برو از ریاء خانم بپرس میگه نمی خوام تو اتاقم باشی
آرمان _چرااا؟
با چراای آرمان ریاء از اتاق اومد بیرون و با صدای بلندی گفت
ریاء _چراااا اینجا جمع شدید همه بر سر کاراشونننننن
با جیق ریاء همه رفتن فقط ما چهارنفر موندیم
ریاء _شما چرا اینجااید؟
آرمان _تو چت شده؟ هااا مثل دیوونه ها جیق میکشی
ریاء _آرمان این به تو مربوط نمیشه
و رفت تو اتاق و درو پشت سرش بست
_این دیگه......
آرمان _ این ریاء نیس
برگشتم به آرمان نگاه کردم
_یعنی چی ریاء نیس
آرمان _یعنی این ریاء نیس یه دختره دیگه اس
آرین - دیگه فقط این ناقصمونه که آقا آرمان هم دیوونه بشه
آرین و آرسان رفتن تا به کاراشون برسن فقط من و آرمان پیش در اتاق موندیم
_اگه این ریاء نبود پس کیه؟
ارمان_ سماء.............
............. ادامه دارد............
پارت 68
دلبر
_ریاء تو میدونی داری چی میگی یعنی چی برگردیم هااا
ریاء _من تصمیم گرفتم برگردیم روستا
_آرین یه چیزه بگو به این دختره ی خل
آرین _بنظرت چی بگم ما الان یه ساعته اینجا علافیم بخاطره ریاء
ریاء _من تصمیم اینه می خواین برین تهران برین ولی من باید برگردم روستا
به آرین نگاه کردم انگار نمیدونه چکار کنه
_ببین آرین بزار برگردیم روستا ممکنه ریاء یه چیزه مهمی یادش رفته یا یه کاری
آرین _باشه. سوار بشین
سوار ماشین شدم که ریاء با فاصله نشست واااا این چش شده
بعدا ریاء یه مانتوی مشکی تنش بود چجوری سورمه ای شد
_ریاء
+بله
-چرا مانتوت سورمه ایی تو یه مانتوی مشکی تنت بود
+دلبر میشه دهنتو ببندی تا برسیم
و به بیرون زل زد
این دیگه کی بود
****************
_ریاء چته رم کردی
+دارم میگم برو بیرون از اتاقم تو اینجا چکار می کنی
_نه تو واقعااا یه چیزت کمه
+گفتم بیرون
از اتاق رفتم بیرون که دیدم همه جمع شده بودن حتی آرمان و آرسان، آرین هم بود
آرین _چی شده چرا جیق می زنین
_برو از ریاء خانم بپرس میگه نمی خوام تو اتاقم باشی
آرمان _چرااا؟
با چراای آرمان ریاء از اتاق اومد بیرون و با صدای بلندی گفت
ریاء _چراااا اینجا جمع شدید همه بر سر کاراشونننننن
با جیق ریاء همه رفتن فقط ما چهارنفر موندیم
ریاء _شما چرا اینجااید؟
آرمان _تو چت شده؟ هااا مثل دیوونه ها جیق میکشی
ریاء _آرمان این به تو مربوط نمیشه
و رفت تو اتاق و درو پشت سرش بست
_این دیگه......
آرمان _ این ریاء نیس
برگشتم به آرمان نگاه کردم
_یعنی چی ریاء نیس
آرمان _یعنی این ریاء نیس یه دختره دیگه اس
آرین - دیگه فقط این ناقصمونه که آقا آرمان هم دیوونه بشه
آرین و آرسان رفتن تا به کاراشون برسن فقط من و آرمان پیش در اتاق موندیم
_اگه این ریاء نبود پس کیه؟
ارمان_ سماء.............
............. ادامه دارد............
۶.۰k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.