فیک:منو ببخش اما متاسف نیستم
پارت آخر:
《علامت ها:
_جیمین
+ا.ت》
ا.ت بعد نسار کردن سیلی محکمی به جیمین بغضشو میشکنه و به سمت اتاق میدوه
_ا.ت؟ ا.ت درو باز کن! بزار توضیح بدم ! ا.ت!؟
+همچیو رو توضیح دادید...بنظرت کافی نیست..؟
صورتی خیس شده و اشک هایی که از خون و ترس و عصبانیت متشکل شده بودند وضعیت دخترک ساده رو توصیف میکرد.
مغزی گیج و قلبی متلاشی شده
روحی که دیگه وجود نداشت و جسمی که دیگه حسی نداشت..!
هیچ چیز نمیتونست کاری که جیمین کرده بود رو توضیح بده و هیچکس متوجه حال ا.ت نمیشد.
_ا.ت درو باز کن!
ا.ت خندهای بلند کرد و لبهاشو به در نزدیک کرد.
+چی میخوای پارک جیمین؟ نکنه بیشتر ازین دلت عروسک بازی مخواد؟
_لعنت بهت یون جو...
+هیشششش! آدم به کسی که عاشقشه لعنت نمیفرسته!
_آره آره آره! من عاشق یون جو ام کانگ ا.ت!
دیگه تموم شد...دیگه ازین متلاشی تر و درمانده تر نمیشد!
درست بود با چشم دیده بود اما...کاش از زبون خودش نمیشنید! بلکه میتونست یجوری توجیهش کنه!
متاسفم..!
ولی این مثل قصه هایی خوندید و برگشتن و به غلط کردن افتادن نیست..!
این
یک
واقعیته!
_آره من باهات بازی کردم! آره بهت دروغ گفتم ! ولی همش بخاطر خودت بود لعنتی!بخاطر تو! تویه دختر بچهی پاک و ساده بودی که بهم وابسته شدی! باید چیکار میکردم!
+باید میزاشتی میمردم! باید میزاشتی این دختر بچهی پاک ساده تنها بمونه!
ا.ت جیغ میکشید و خودشو به در و دیوار میکوبید.
وسایل دور برشو میشکست و به جیمین لعنت میفرستاد..!
بسه دیگه ا.ت!.. قبول کن که توی این بازی کثیف قربانی بودی! قبول کن که رکب خوردی..!
.
.
.
×ا.ت؟ ا.ت بیدار شو! بسه دیگه ۱۲ ساعته خوابی!
با اشک ها رو صورتش که بالشتشم خیس کرده بودن از خواب بیدار شد و دور و برشو نگاه کرد.
آره درسته! این همش یه خواب بود و ا.ت هنوز همون دختر هفده سالهی پاک و تنها..!
تنها موندن و صاف و ساده بودن
بهتر از اینه که توی یه رابطهی دروغی باشی..!
لطفا فعلا تنها بمون
کانگ ا.ت..!
.
.
.
The end
《علامت ها:
_جیمین
+ا.ت》
ا.ت بعد نسار کردن سیلی محکمی به جیمین بغضشو میشکنه و به سمت اتاق میدوه
_ا.ت؟ ا.ت درو باز کن! بزار توضیح بدم ! ا.ت!؟
+همچیو رو توضیح دادید...بنظرت کافی نیست..؟
صورتی خیس شده و اشک هایی که از خون و ترس و عصبانیت متشکل شده بودند وضعیت دخترک ساده رو توصیف میکرد.
مغزی گیج و قلبی متلاشی شده
روحی که دیگه وجود نداشت و جسمی که دیگه حسی نداشت..!
هیچ چیز نمیتونست کاری که جیمین کرده بود رو توضیح بده و هیچکس متوجه حال ا.ت نمیشد.
_ا.ت درو باز کن!
ا.ت خندهای بلند کرد و لبهاشو به در نزدیک کرد.
+چی میخوای پارک جیمین؟ نکنه بیشتر ازین دلت عروسک بازی مخواد؟
_لعنت بهت یون جو...
+هیشششش! آدم به کسی که عاشقشه لعنت نمیفرسته!
_آره آره آره! من عاشق یون جو ام کانگ ا.ت!
دیگه تموم شد...دیگه ازین متلاشی تر و درمانده تر نمیشد!
درست بود با چشم دیده بود اما...کاش از زبون خودش نمیشنید! بلکه میتونست یجوری توجیهش کنه!
متاسفم..!
ولی این مثل قصه هایی خوندید و برگشتن و به غلط کردن افتادن نیست..!
این
یک
واقعیته!
_آره من باهات بازی کردم! آره بهت دروغ گفتم ! ولی همش بخاطر خودت بود لعنتی!بخاطر تو! تویه دختر بچهی پاک و ساده بودی که بهم وابسته شدی! باید چیکار میکردم!
+باید میزاشتی میمردم! باید میزاشتی این دختر بچهی پاک ساده تنها بمونه!
ا.ت جیغ میکشید و خودشو به در و دیوار میکوبید.
وسایل دور برشو میشکست و به جیمین لعنت میفرستاد..!
بسه دیگه ا.ت!.. قبول کن که توی این بازی کثیف قربانی بودی! قبول کن که رکب خوردی..!
.
.
.
×ا.ت؟ ا.ت بیدار شو! بسه دیگه ۱۲ ساعته خوابی!
با اشک ها رو صورتش که بالشتشم خیس کرده بودن از خواب بیدار شد و دور و برشو نگاه کرد.
آره درسته! این همش یه خواب بود و ا.ت هنوز همون دختر هفده سالهی پاک و تنها..!
تنها موندن و صاف و ساده بودن
بهتر از اینه که توی یه رابطهی دروغی باشی..!
لطفا فعلا تنها بمون
کانگ ا.ت..!
.
.
.
The end
۴۷.۱k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.