برادرناتنی ✨️
برادرناتنی ✨️
P³⁵
ویو ا.ت
با نور زیادی که توی اتاقم میتابید بیدار شدم
به گوشیم نگاهی انداختم
اوه شتت... ساعت ۱:۴۸ دقیقه بود
با کوفتگی از روی تخت بلند شدم
و رفتم توی وان حمام و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و
سریع اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدم تا برم یه چیزی بخورم
حسابی گشنم بود و آخرین چیزی که خورده بودم ویسکی بود
( ا.ت رفت داخل آشپزخونه و آجوما رو دید )
_ سلام آجوما
" سلام دخترم ، بیدار شدی بلاخره ( مهربون )
_ ( لبخند ملیح )
" بیا بیا یه چیزی بخور دختر .. حتما خیلی گرسنه ای
_ وای آره آجومااا
( آجوما برای ا.ت غذا کشید )
" بیا بخور دخترم
( ا.ت غذا رو خورد و تشکر کرد و داشت میرفت توی اتاقش )
_ راستی آجوما
" جانم دخترم؟؟
_ ساعت کاری جونگکوک چه جوریه ؟ کی میاد؟ کی میره ؟
" ارباب ساعت ۸:۳۰ میرن و ساعت ۶:۳۰ برمیگردن خونه دخترم. ولی برای چی این سوال پرسیدی؟
_ هیچی همین طوری .. با اجازه من برم داخل اتاقم
" برو دخترم
( ساعت 4:45 )
ویو جونگکوک
خسته بودم از حرفا و زر زر های این مردک و میخواست به یه بهونه ای گوش منو بزنه 😏
منم کارشو با یک گلوله تموم کردم 😌
و برگشتم خونه
اوفف اعصابم خورد میشه وقتی به ا.ت فکر میکنم و همش نگرانشم
آخ دستم دوباره خون ریزی کرده
( دوزتان گرامی موقعی که جونگکوک منتظر ا.ت بوده، روی مبل در حال خوردن شراب بوده و از عصبانیت لیوان رو توی دستش خورد کردههههه ناحابطگطبمبمهیعمیمعسپلسپاطهپی 🫠😂 خب ادامه )
بادیگارد در رو واسم باز کرد و رفت
و منم خیلی خسته از اتفاقات این چند روز روی تختم ولو شدم و ......
بفرما پارت بعدیییی 🫠😂
به ۲۶۶ برسونید🩷
P³⁵
ویو ا.ت
با نور زیادی که توی اتاقم میتابید بیدار شدم
به گوشیم نگاهی انداختم
اوه شتت... ساعت ۱:۴۸ دقیقه بود
با کوفتگی از روی تخت بلند شدم
و رفتم توی وان حمام و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و
سریع اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدم تا برم یه چیزی بخورم
حسابی گشنم بود و آخرین چیزی که خورده بودم ویسکی بود
( ا.ت رفت داخل آشپزخونه و آجوما رو دید )
_ سلام آجوما
" سلام دخترم ، بیدار شدی بلاخره ( مهربون )
_ ( لبخند ملیح )
" بیا بیا یه چیزی بخور دختر .. حتما خیلی گرسنه ای
_ وای آره آجومااا
( آجوما برای ا.ت غذا کشید )
" بیا بخور دخترم
( ا.ت غذا رو خورد و تشکر کرد و داشت میرفت توی اتاقش )
_ راستی آجوما
" جانم دخترم؟؟
_ ساعت کاری جونگکوک چه جوریه ؟ کی میاد؟ کی میره ؟
" ارباب ساعت ۸:۳۰ میرن و ساعت ۶:۳۰ برمیگردن خونه دخترم. ولی برای چی این سوال پرسیدی؟
_ هیچی همین طوری .. با اجازه من برم داخل اتاقم
" برو دخترم
( ساعت 4:45 )
ویو جونگکوک
خسته بودم از حرفا و زر زر های این مردک و میخواست به یه بهونه ای گوش منو بزنه 😏
منم کارشو با یک گلوله تموم کردم 😌
و برگشتم خونه
اوفف اعصابم خورد میشه وقتی به ا.ت فکر میکنم و همش نگرانشم
آخ دستم دوباره خون ریزی کرده
( دوزتان گرامی موقعی که جونگکوک منتظر ا.ت بوده، روی مبل در حال خوردن شراب بوده و از عصبانیت لیوان رو توی دستش خورد کردههههه ناحابطگطبمبمهیعمیمعسپلسپاطهپی 🫠😂 خب ادامه )
بادیگارد در رو واسم باز کرد و رفت
و منم خیلی خسته از اتفاقات این چند روز روی تختم ولو شدم و ......
بفرما پارت بعدیییی 🫠😂
به ۲۶۶ برسونید🩷
۵.۸k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.