پارت ۱۵
پارت ۱۵
ددی جیمین
ویو یونا
عمارت خانواده جیمین خیلی بزرگ بود جیمین دستمو گرفت
_ آماده ای
+ اوهوم
_ بریم
رفتیم داخل
م.ج: پسرممم دلم برات تنگ شده بود این خانم دوست دخترته
_ سلام مامان آمم آره دوست دخترمه
+ سلام مادر جان
م.ج: سلام دخترم چقدر زیبایی خیلی به جیمین میای
+ مرسی
منو جیمین رفتیم نشستیم جیمین رفت پیش خانوادش منم نشسته بودم ساعت تقریبا ۸ بود آهنگ گذاشته بودن و دخترا با لباسای لختی که اگه نمیپوشیدن بهتر بود داشتن میرقصیدن که جیمین دستشو کشید رو پام
_ عاحههه خوش میگذره
+ جی..مینا
انقدر الکل خورده بود لپاش قرمز بود اصلا هواسش به هیجا نبود سریع بلند شدم به بادیگارد ها گفتم جیمینو ببرن داخل ماشین با خانواده جیمین هم خداحافظی کردم و رفتم رسیدیم عمارت جیمین هنوز مست بود ولی کمتر رفت حموم منم آرایشمو پاک کردم یه لباس خوابم پوشیدم که جیمین با حوله آمد تو اتاق
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خمارییییییی
ببینید چقدر زیاد نوشتم
شرطا
لایک=۷
کامنت=۱۲
ددی جیمین
ویو یونا
عمارت خانواده جیمین خیلی بزرگ بود جیمین دستمو گرفت
_ آماده ای
+ اوهوم
_ بریم
رفتیم داخل
م.ج: پسرممم دلم برات تنگ شده بود این خانم دوست دخترته
_ سلام مامان آمم آره دوست دخترمه
+ سلام مادر جان
م.ج: سلام دخترم چقدر زیبایی خیلی به جیمین میای
+ مرسی
منو جیمین رفتیم نشستیم جیمین رفت پیش خانوادش منم نشسته بودم ساعت تقریبا ۸ بود آهنگ گذاشته بودن و دخترا با لباسای لختی که اگه نمیپوشیدن بهتر بود داشتن میرقصیدن که جیمین دستشو کشید رو پام
_ عاحههه خوش میگذره
+ جی..مینا
انقدر الکل خورده بود لپاش قرمز بود اصلا هواسش به هیجا نبود سریع بلند شدم به بادیگارد ها گفتم جیمینو ببرن داخل ماشین با خانواده جیمین هم خداحافظی کردم و رفتم رسیدیم عمارت جیمین هنوز مست بود ولی کمتر رفت حموم منم آرایشمو پاک کردم یه لباس خوابم پوشیدم که جیمین با حوله آمد تو اتاق
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خمارییییییی
ببینید چقدر زیاد نوشتم
شرطا
لایک=۷
کامنت=۱۲
۲۸.۲k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.