آوای دروغین
part۶۱
با صدای زنگ گوشی چشمام و به هم فشار دادم و نگاهی به اسم آوینا که روی صفحهی گوشی خودنمایی میکرد انداختم
الان بشدت دلم میخواست گوشی و پرت کنم روی زمین سنگی بیمارستان ولی جلوی خودمو نگه داشتم و دستم و روی دکمه سبز حرکت دادم و اتصالو برقرار کردم
گوشیو رو گوشم گذاشتم و با نفس عمیقی سعی کردم جلوی اشکام و بگیرم
+الو مونا...چیشده؟
مونا:اوینا ته...تهیونگ
+تهیونگ چیشده مونا؟
هوف کلافهای کشیدم و با صدایی که خودمم به زور میشنیدم گفتم:تصادف کرده
+چی؟الان کجایی؟
مونا:بیمارستان
+بگو کدوم بیمارستان
مونا:چی داری میگی؟تو اصلا وضعت خوب نیست صبح بیمارستان بودی
+دِ لعنتی میگم آدرس و بفرست برام
مونا:نه
+مونا بخدا نفرستی دیگه نه من نه تو
با عجز و ناتوانی چشمامو روی هم فشار دادم و همون لحظه صدای قدم های سنگینی از پشت سرم شنیدم همونطور که برمیگشتم آروم گفتم:باشه
تلفن و قطع کردم و با کپی کردن آدرس و فرستادنش به آوینا سرمو بلند کردم که با چهره نگران شش تا پسر روبرو شدم
با دیدنشون بدون اینکه مجال حرف زدن بهشون بدم گفتم:باید برای عمل تهیونگ رضایت بدن
جیمین:عمل؟
مونا:آره...تو رو خدا زود باشین
جیمین:ما که نمیتونیم باید وکیلی که واسه این مواقع گرفته بود و خبر کنیم
(کمپانی ها معمولا واسه آیدل ها یه وکیل برای این مواقع میگیرن چون والدین آیدل ها همیشه کنارشون نیستن البته وکیل دادگستری نه ها)
و بلافاصله گوشیشو در آورد و با گرفتن شمارهای کمی ازمون دور شد تا بتونه راحت تر صحبت کنه
با کلافگی پامو روی زمین میزدم که با سوال جین سرمو بلند کردم:حالش چطوره؟
مونا:نمیدونم...فقط بهم گفتن باید یکی فرم رضایت رو پر کنه
جین هوف کلافهای کشید و سرش و به عنوان تفهیم تکون داد
جیمین به سمتون اومد و گفت:داره میاد
جالب بود که هیچ کدوم منو بازخواست نکردن که پیش تهیونگ چیکار میکردم
حدود پنج دقیقه بعد یه مرد خوش پوش توجهم و جلب کرد که به سمتمون میدوید
با صدای زنگ گوشی چشمام و به هم فشار دادم و نگاهی به اسم آوینا که روی صفحهی گوشی خودنمایی میکرد انداختم
الان بشدت دلم میخواست گوشی و پرت کنم روی زمین سنگی بیمارستان ولی جلوی خودمو نگه داشتم و دستم و روی دکمه سبز حرکت دادم و اتصالو برقرار کردم
گوشیو رو گوشم گذاشتم و با نفس عمیقی سعی کردم جلوی اشکام و بگیرم
+الو مونا...چیشده؟
مونا:اوینا ته...تهیونگ
+تهیونگ چیشده مونا؟
هوف کلافهای کشیدم و با صدایی که خودمم به زور میشنیدم گفتم:تصادف کرده
+چی؟الان کجایی؟
مونا:بیمارستان
+بگو کدوم بیمارستان
مونا:چی داری میگی؟تو اصلا وضعت خوب نیست صبح بیمارستان بودی
+دِ لعنتی میگم آدرس و بفرست برام
مونا:نه
+مونا بخدا نفرستی دیگه نه من نه تو
با عجز و ناتوانی چشمامو روی هم فشار دادم و همون لحظه صدای قدم های سنگینی از پشت سرم شنیدم همونطور که برمیگشتم آروم گفتم:باشه
تلفن و قطع کردم و با کپی کردن آدرس و فرستادنش به آوینا سرمو بلند کردم که با چهره نگران شش تا پسر روبرو شدم
با دیدنشون بدون اینکه مجال حرف زدن بهشون بدم گفتم:باید برای عمل تهیونگ رضایت بدن
جیمین:عمل؟
مونا:آره...تو رو خدا زود باشین
جیمین:ما که نمیتونیم باید وکیلی که واسه این مواقع گرفته بود و خبر کنیم
(کمپانی ها معمولا واسه آیدل ها یه وکیل برای این مواقع میگیرن چون والدین آیدل ها همیشه کنارشون نیستن البته وکیل دادگستری نه ها)
و بلافاصله گوشیشو در آورد و با گرفتن شمارهای کمی ازمون دور شد تا بتونه راحت تر صحبت کنه
با کلافگی پامو روی زمین میزدم که با سوال جین سرمو بلند کردم:حالش چطوره؟
مونا:نمیدونم...فقط بهم گفتن باید یکی فرم رضایت رو پر کنه
جین هوف کلافهای کشید و سرش و به عنوان تفهیم تکون داد
جیمین به سمتون اومد و گفت:داره میاد
جالب بود که هیچ کدوم منو بازخواست نکردن که پیش تهیونگ چیکار میکردم
حدود پنج دقیقه بعد یه مرد خوش پوش توجهم و جلب کرد که به سمتمون میدوید
۳.۵k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.