𝚙𝚊𝚛𝚝³²
عشق یا نیاز( 𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐨𝐫 𝐧𝐞𝐞𝐝)𝚙𝚊𝚛𝚝³²
_ همینی که گفتم # اوپا خو مندوست دارم _ هع؟ + ما میریم اینم بم .
از زبان هه جی:
چریونگ گفت کوک رو دوست داره دیگه واقعا باورم شد همدیگه رو دوست دارن ¥ نگاه من کن یه نفر دیگه نیاد تو زندگیت خو + عررررررر چقدر زندگی من گوهه. رفتم خونه کوک نبود رفتم خوابیدم ..... هامممممم ساعت ۹ شب عیبی نداره # اوپا + مرض. رفتم پایین یه آبی خوردم و رفتم رو مبل _ هه جی حالت خوبه +..... _ چرا جوابمو نمیدی +....... # اوپا این خیلی خره _ هیچی نگو . این دختره چقدر هوففففف . دوباره رفتم خوابیدم که فردا صبح ساعت ۶ بلند شدم کوک هم بیدار بود اصلا نگاش نکردم دو ساعت بعدش چریونگ اومد بیرون _ آماده ای # اوپا میشه نرم _ نه باید بری # باشه . چمدونش رو آورد پایین کوک رفت بیرون اونم با عصبانیت منو نگاه کرد و رفت بیرون از پنجره نگاشون کردم دستشو دور دست کوک حلقه کرده بود . ولش کن رفتم دوباره نشستم رو مبل .
از زبان کوک:
_چریونگ میخاستم یه چیزی بهت بگم # بله اوپا _ من عاشق یه دختر دیگه ای هستم امیداورم بتونی یه نفر پیدا کنی # عیبی نداره .......
رسوندمش و رفتم خونه هنوز هم تو گوشیش بود چرا باهام حرف نمیزد همین که نشستم پیشش رفت تو اتاقش .
از زبان ا/ت:
حوصله ام سر رفت بوده دیگه لباسم پوشیدم رفتم بیرون به کوک همتوجه ای نکردم و رفتم اوفففف چقدر هوا سرده اوخ هووو برف اومد چقدر این جا قشنگه . سردم بود ولی بازم خوشم میومد یه چیز گرمی از پشت افتاد روم _ زمستونه باید چیز گرم بپوشی + برای تو چه اهمیتی داره من که جزنیاز پیشت نیستم _ چرا هستی + نه نیستم بزار برم . داشتم میرفتم گفت: _ وقتی میگمهسی هسی + نیستم تو با من بد رفتاری میکنی احساساتم رو نادیده میگیری ( اشک ) ججور باید برات مهم باشم که من دوست دارم . بعد از این حرف شکه شدم دستمو از دستش کشیدم بیرون و بدو بدو رفتم خونه . در اتاق رو بستم سکسکه ام گرفته بود .پشت در نشستن کوک اومد خونه نمیخواستم ببینمش اصلا نمیتونستم تو روش نگاه کنم ...... چند مین گذشت تو اتاقم مونده بودمو گشنم بود صدای در زدن شنیدم _ بیا غذا بخور + نمیخام _ در روباز کن + نمیخام _ کاریت ندارم باز کن . رفتم در رو باز کردم و دوباره نشستم رو تخت یه سینی دستش بود _ بیا بخور + نمیخام . دستامو گرفت با اون یکی دستش زید چونمو گرفت بالا _ نمیخوری + نه ولم کن _ چرا باید ولت کنم + چون الان کاری نیست الانم چیزیمون نشده . تلاشمو کردم و دستمآوردم بیرون کوک رفت بیرون و گفت : _ تا بیست دقیقه دیگه باید خورده باشی . اییی گشنمه ولی نمیخورم .
گرفتم خوابیدم توی دو روز تموم همش ازش فراریبودم امروز برف نم میومد و برف قبلی نشسته بود رو زمین دوباره رفتم همونجا اون روز روی نیمکت نشستم نگاه به درخت ها میکردم + چرا مردم نمیان بیرون ها راسی الان ساعت ۱ صبح هست . + اوففففف . صدای داد و بیداد میومد یه ذره اون ور تر رفتم اونجا یه چن تا مرد بودن و یه دختر . مرده: بیا دیگه دختره: ولم کنین. رفتم دختره پیش دختره + چیکار به این دختر دارین . مرده: اوه یکی دیگه برای زیز خواب + هع مرده: چه بدنی داری + بی ادب .
_ همینی که گفتم # اوپا خو مندوست دارم _ هع؟ + ما میریم اینم بم .
از زبان هه جی:
چریونگ گفت کوک رو دوست داره دیگه واقعا باورم شد همدیگه رو دوست دارن ¥ نگاه من کن یه نفر دیگه نیاد تو زندگیت خو + عررررررر چقدر زندگی من گوهه. رفتم خونه کوک نبود رفتم خوابیدم ..... هامممممم ساعت ۹ شب عیبی نداره # اوپا + مرض. رفتم پایین یه آبی خوردم و رفتم رو مبل _ هه جی حالت خوبه +..... _ چرا جوابمو نمیدی +....... # اوپا این خیلی خره _ هیچی نگو . این دختره چقدر هوففففف . دوباره رفتم خوابیدم که فردا صبح ساعت ۶ بلند شدم کوک هم بیدار بود اصلا نگاش نکردم دو ساعت بعدش چریونگ اومد بیرون _ آماده ای # اوپا میشه نرم _ نه باید بری # باشه . چمدونش رو آورد پایین کوک رفت بیرون اونم با عصبانیت منو نگاه کرد و رفت بیرون از پنجره نگاشون کردم دستشو دور دست کوک حلقه کرده بود . ولش کن رفتم دوباره نشستم رو مبل .
از زبان کوک:
_چریونگ میخاستم یه چیزی بهت بگم # بله اوپا _ من عاشق یه دختر دیگه ای هستم امیداورم بتونی یه نفر پیدا کنی # عیبی نداره .......
رسوندمش و رفتم خونه هنوز هم تو گوشیش بود چرا باهام حرف نمیزد همین که نشستم پیشش رفت تو اتاقش .
از زبان ا/ت:
حوصله ام سر رفت بوده دیگه لباسم پوشیدم رفتم بیرون به کوک همتوجه ای نکردم و رفتم اوفففف چقدر هوا سرده اوخ هووو برف اومد چقدر این جا قشنگه . سردم بود ولی بازم خوشم میومد یه چیز گرمی از پشت افتاد روم _ زمستونه باید چیز گرم بپوشی + برای تو چه اهمیتی داره من که جزنیاز پیشت نیستم _ چرا هستی + نه نیستم بزار برم . داشتم میرفتم گفت: _ وقتی میگمهسی هسی + نیستم تو با من بد رفتاری میکنی احساساتم رو نادیده میگیری ( اشک ) ججور باید برات مهم باشم که من دوست دارم . بعد از این حرف شکه شدم دستمو از دستش کشیدم بیرون و بدو بدو رفتم خونه . در اتاق رو بستم سکسکه ام گرفته بود .پشت در نشستن کوک اومد خونه نمیخواستم ببینمش اصلا نمیتونستم تو روش نگاه کنم ...... چند مین گذشت تو اتاقم مونده بودمو گشنم بود صدای در زدن شنیدم _ بیا غذا بخور + نمیخام _ در روباز کن + نمیخام _ کاریت ندارم باز کن . رفتم در رو باز کردم و دوباره نشستم رو تخت یه سینی دستش بود _ بیا بخور + نمیخام . دستامو گرفت با اون یکی دستش زید چونمو گرفت بالا _ نمیخوری + نه ولم کن _ چرا باید ولت کنم + چون الان کاری نیست الانم چیزیمون نشده . تلاشمو کردم و دستمآوردم بیرون کوک رفت بیرون و گفت : _ تا بیست دقیقه دیگه باید خورده باشی . اییی گشنمه ولی نمیخورم .
گرفتم خوابیدم توی دو روز تموم همش ازش فراریبودم امروز برف نم میومد و برف قبلی نشسته بود رو زمین دوباره رفتم همونجا اون روز روی نیمکت نشستم نگاه به درخت ها میکردم + چرا مردم نمیان بیرون ها راسی الان ساعت ۱ صبح هست . + اوففففف . صدای داد و بیداد میومد یه ذره اون ور تر رفتم اونجا یه چن تا مرد بودن و یه دختر . مرده: بیا دیگه دختره: ولم کنین. رفتم دختره پیش دختره + چیکار به این دختر دارین . مرده: اوه یکی دیگه برای زیز خواب + هع مرده: چه بدنی داری + بی ادب .
۳۳.۷k
۲۵ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.