part²⁰🐊🧋🫐
پارک جین « به صورت ویژه؟
جیمین « نه باهاشون مثل بقیه رفتار کنید!
پارک جین « بله سرورم
شین هه « خب اره! اگه اون زمان می دونستم ولیعهد چه خوابی برامون دیده هیچ وقت پامو توی این خراب شده نمیزاشتم
......بازگشت به زمان حال......
شین هه « چی؟؟؟؟ بندر بوسان؟؟؟
جیمین « چرا داد میزنی؟ چیز عجیبی گفتم؟
شین هه « اخه رفتن به اون بندر چه فایده ای داره؟
جیمین « شنیدم اخیرا یه سری شئ باستانی اونجا پیدا کردن شاید ارزش دیدن داشته باشه
شین هه « هوفففف... اصلا درکش نمیکردم! اخه توی اون بندر کوفتی چه میتونه باشه مگه؟
_بوسان شهر زیبایی بود.... پر از جاذبه های گردشگری که هر مسافری رو به خودش جذب میکرد! در طول مسیر سئول تا بوسان
شین هه ساکت بود و به خودش اجازه داده بود تا از مسیر لذت ببره
جیمین « چیزی بین تو و بک هست؟
شین هه « بعد از اون دیدار جیمین یه
شخص دیگه شده بود... چرا اینقدر درباره اون کنجکاوی؟ اون فقط یه دوست ساده اس!
جیمین « دوست ساده؟ فکر نکنم
شین هه « چی دربار اون میدونی که اینجوری رفتار میکنی؟
جیمین « اینا رو باید از خودش بپرسی هان شین هه فقط بدون موضوع پیچیده تر از این حرفهاست
شین هه « بوسان آرامش بیشتری داشت..... وقتی به بندر رسیدیم با خوشحالی پیاده شدم و به موج های خروشان دریا خیره شدم ! ساحل همیشه منبع آرامشم بود
جیمین « میرم با مسئول اینجا صحبت کنم اگه خواستی این اطراف رو نگاه کن
شین هه « خیلی خب باشه!
_با اینکه این بندر گردشگری و تجاری بود و مردم زیادی به اینجا رفت و امد داشتن بازم یه سری جاها برای بازدید ممنوع بود! مثل یه انبار قدیمی که به تازگی شئ باستانی توش پیدا کرده بودن و منطقه اطراف اون....اما شین هه لازم داشت دقیقا همونجا رو بررسی کنه!
شین هه « نگهبان های اون منطقه بیخیال روی صندلی هاشون نشسته بودن و سرخوش مشغول گفت و گو بودن.... اگه یواشکی میرفتم داخل و زودی برمیگشتم مشکلی پیش نمیومد درسته؟ با این تفکر خیلی ریز و سوسکی از کنار کیوسک نگهبانی رد شدم و به خاطر ریز و میزه بودنم خیلی راحت از بین حصار منطقه رد شدم
جیمین « فکر میکردم با نشون دادن کارتم و مجوز ورود بهمون اجازه بدن اون منطقه رو بررسی کنیم اما مدیر این قسمت ادم سفت و سختی بود! از اتاقش که خارج شدم شماره پدرم رو گرفتم و موضوع رو باهاش در میون گذاشتم.... همونطور که مشغول صحبت بودم چشمم به جسم ریزی اوفتاد که داره از بین حصار ها رد میشه و بعد که بیشتر دقت کردم دیدم شین هه اس
جیمین « اون بچه چه غلطی داره میکنه؟؟؟؟
پدر _جیمین « چی؟
جیمین « اوه پدر ببخشید با شما نبودم! بهتون زنگ میزنم کاری با من ندارید؟
پدر _جیمین « نه! یه کم صبر کن مشکل رو حلش میکنم
جیمین « خیلی ممنون!
جیمین « نه باهاشون مثل بقیه رفتار کنید!
پارک جین « بله سرورم
شین هه « خب اره! اگه اون زمان می دونستم ولیعهد چه خوابی برامون دیده هیچ وقت پامو توی این خراب شده نمیزاشتم
......بازگشت به زمان حال......
شین هه « چی؟؟؟؟ بندر بوسان؟؟؟
جیمین « چرا داد میزنی؟ چیز عجیبی گفتم؟
شین هه « اخه رفتن به اون بندر چه فایده ای داره؟
جیمین « شنیدم اخیرا یه سری شئ باستانی اونجا پیدا کردن شاید ارزش دیدن داشته باشه
شین هه « هوفففف... اصلا درکش نمیکردم! اخه توی اون بندر کوفتی چه میتونه باشه مگه؟
_بوسان شهر زیبایی بود.... پر از جاذبه های گردشگری که هر مسافری رو به خودش جذب میکرد! در طول مسیر سئول تا بوسان
شین هه ساکت بود و به خودش اجازه داده بود تا از مسیر لذت ببره
جیمین « چیزی بین تو و بک هست؟
شین هه « بعد از اون دیدار جیمین یه
شخص دیگه شده بود... چرا اینقدر درباره اون کنجکاوی؟ اون فقط یه دوست ساده اس!
جیمین « دوست ساده؟ فکر نکنم
شین هه « چی دربار اون میدونی که اینجوری رفتار میکنی؟
جیمین « اینا رو باید از خودش بپرسی هان شین هه فقط بدون موضوع پیچیده تر از این حرفهاست
شین هه « بوسان آرامش بیشتری داشت..... وقتی به بندر رسیدیم با خوشحالی پیاده شدم و به موج های خروشان دریا خیره شدم ! ساحل همیشه منبع آرامشم بود
جیمین « میرم با مسئول اینجا صحبت کنم اگه خواستی این اطراف رو نگاه کن
شین هه « خیلی خب باشه!
_با اینکه این بندر گردشگری و تجاری بود و مردم زیادی به اینجا رفت و امد داشتن بازم یه سری جاها برای بازدید ممنوع بود! مثل یه انبار قدیمی که به تازگی شئ باستانی توش پیدا کرده بودن و منطقه اطراف اون....اما شین هه لازم داشت دقیقا همونجا رو بررسی کنه!
شین هه « نگهبان های اون منطقه بیخیال روی صندلی هاشون نشسته بودن و سرخوش مشغول گفت و گو بودن.... اگه یواشکی میرفتم داخل و زودی برمیگشتم مشکلی پیش نمیومد درسته؟ با این تفکر خیلی ریز و سوسکی از کنار کیوسک نگهبانی رد شدم و به خاطر ریز و میزه بودنم خیلی راحت از بین حصار منطقه رد شدم
جیمین « فکر میکردم با نشون دادن کارتم و مجوز ورود بهمون اجازه بدن اون منطقه رو بررسی کنیم اما مدیر این قسمت ادم سفت و سختی بود! از اتاقش که خارج شدم شماره پدرم رو گرفتم و موضوع رو باهاش در میون گذاشتم.... همونطور که مشغول صحبت بودم چشمم به جسم ریزی اوفتاد که داره از بین حصار ها رد میشه و بعد که بیشتر دقت کردم دیدم شین هه اس
جیمین « اون بچه چه غلطی داره میکنه؟؟؟؟
پدر _جیمین « چی؟
جیمین « اوه پدر ببخشید با شما نبودم! بهتون زنگ میزنم کاری با من ندارید؟
پدر _جیمین « نه! یه کم صبر کن مشکل رو حلش میکنم
جیمین « خیلی ممنون!
۳۸.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.