❦𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏𝟐❦
𝐲𝐨𝐧𝐚*
بالاخره بعد از چند دقیقه به یه رستوران خیلی شیک و گرون رسیدیم که خیلی هم خلوت بود و این خیلی عالی بود چون اصلا از جاهای شلوغ خوشم نمیومد
بعد از ایست ماشین جلوی در بزرگ رستوران سه تا میزبان به سمت ماشین امدن و درارو باز کردن
بعد از پیاده شدن هانا کنار جیمین ایستاد و دستش و دور بازشون حلقه کرد
مامان و بابا هم بعد از هانا و جیمین وارد رستوران شدن و منم با قیافه پوکرم پشت سرشون میرفتم
با رسیدن به میزی که کنارش دو گارسون ایستاده بودن
جیمین صندلی رو برای هانا بیرون کشید و لبخندی زد که هانا نشست
من که با یه ابرو بالا نگاهشون میکردم کم مونده بود اه اه چندش
اما هانا نگاهی بهم کرد و ریز خندید که سرجام نشستم و زیر لب گفتم یونا"یااا نخند"
هانا باشه ای گفت که نگاهمو به جیمین دادم که داشت منو رو نگاه میکرد
نگاهمو گرفتمو سعی کردم شاممو انتخاب کنم بالاخره بعد انتخاب کردیم و طولی نکشید که میزو به بهترین شکل چینده شد
بدون حرفی مشغول خوردن شدم که صدای مردونه اش رو شنیدم و با صدا شدن اسمم از طرفش لحظه ای نفسم برید
جیمین"یونا مدرسه رو کی ادامه میدی؟ آخه از زمانی که امدی ندیدم مدرسه بری؟"
بعد از نگاه خیره جیمین روم توی جام صاف شدم و سعی کردم جوابشرو با خون سردی بدم
لبخندی که بیشتر شبیه پوزخند بود رو روی لبام نقش بستم و لبای پفکی و صورتیمو برای حرف زدن باز کردم که نگاه خیره جیمین روشون بود
یونا" اه بله اگه شما بابامو برای یک روز بهم قرض بدید میتونم مدرسه خوبی انتخاب کنم"
جیمین که یه ابروش بالا رفتو انگار با نگاهش داشت قورتم میداد مثل خودم پوزخندی زد و گفت "فکرنکنم در حد بچه باشی خودت میتونی انجامش بدی؟"
با اینکه از حرفش که بچه خطابم کرده بود حرصی شده بودم اما چهره بی تفاوت و سردم و حفظ کردم و" مهم نیست چی فکرمیکنید اما برای کسی که هیچ جا از یه کشور غریب بلد نیست کار آسونی نیست عمو جون"
جیمین که نگاهش یجوری شده بود بهم لباش و کمی تر کرد و خواست چیزی به که هانا پرید وسط حرفش "یاا جیمین چکارش داری بذار چند روز استراحت کنه بعد شروع میکنه"
بعد از حرف هانا صدا بابا که بهم حق میداد و شنیدم" یونا حق داره خیلی درگیر بودم اما سعی میکنم بیشتر بهش رسدگی کنم"
جیمین دیگه حرفی نزد و منم حوصله حرف زدن دیگه نداشتم پس دیگه هیچی نگفتم و باز مشغول خوردن شدم اما نگاه خیره جیمین هنوز روم بود
نه فقط الان از همون اول اما جرعت نگاه بهش رو نداشتم چون نگاهش دلمو میلرزوند و باعث میشد خودم گم کنم و من حتی دلیل اینطور بی اراده شدنم و درمقابلش نمیدونستم
بالاخره بعد از چند دقیقه به یه رستوران خیلی شیک و گرون رسیدیم که خیلی هم خلوت بود و این خیلی عالی بود چون اصلا از جاهای شلوغ خوشم نمیومد
بعد از ایست ماشین جلوی در بزرگ رستوران سه تا میزبان به سمت ماشین امدن و درارو باز کردن
بعد از پیاده شدن هانا کنار جیمین ایستاد و دستش و دور بازشون حلقه کرد
مامان و بابا هم بعد از هانا و جیمین وارد رستوران شدن و منم با قیافه پوکرم پشت سرشون میرفتم
با رسیدن به میزی که کنارش دو گارسون ایستاده بودن
جیمین صندلی رو برای هانا بیرون کشید و لبخندی زد که هانا نشست
من که با یه ابرو بالا نگاهشون میکردم کم مونده بود اه اه چندش
اما هانا نگاهی بهم کرد و ریز خندید که سرجام نشستم و زیر لب گفتم یونا"یااا نخند"
هانا باشه ای گفت که نگاهمو به جیمین دادم که داشت منو رو نگاه میکرد
نگاهمو گرفتمو سعی کردم شاممو انتخاب کنم بالاخره بعد انتخاب کردیم و طولی نکشید که میزو به بهترین شکل چینده شد
بدون حرفی مشغول خوردن شدم که صدای مردونه اش رو شنیدم و با صدا شدن اسمم از طرفش لحظه ای نفسم برید
جیمین"یونا مدرسه رو کی ادامه میدی؟ آخه از زمانی که امدی ندیدم مدرسه بری؟"
بعد از نگاه خیره جیمین روم توی جام صاف شدم و سعی کردم جوابشرو با خون سردی بدم
لبخندی که بیشتر شبیه پوزخند بود رو روی لبام نقش بستم و لبای پفکی و صورتیمو برای حرف زدن باز کردم که نگاه خیره جیمین روشون بود
یونا" اه بله اگه شما بابامو برای یک روز بهم قرض بدید میتونم مدرسه خوبی انتخاب کنم"
جیمین که یه ابروش بالا رفتو انگار با نگاهش داشت قورتم میداد مثل خودم پوزخندی زد و گفت "فکرنکنم در حد بچه باشی خودت میتونی انجامش بدی؟"
با اینکه از حرفش که بچه خطابم کرده بود حرصی شده بودم اما چهره بی تفاوت و سردم و حفظ کردم و" مهم نیست چی فکرمیکنید اما برای کسی که هیچ جا از یه کشور غریب بلد نیست کار آسونی نیست عمو جون"
جیمین که نگاهش یجوری شده بود بهم لباش و کمی تر کرد و خواست چیزی به که هانا پرید وسط حرفش "یاا جیمین چکارش داری بذار چند روز استراحت کنه بعد شروع میکنه"
بعد از حرف هانا صدا بابا که بهم حق میداد و شنیدم" یونا حق داره خیلی درگیر بودم اما سعی میکنم بیشتر بهش رسدگی کنم"
جیمین دیگه حرفی نزد و منم حوصله حرف زدن دیگه نداشتم پس دیگه هیچی نگفتم و باز مشغول خوردن شدم اما نگاه خیره جیمین هنوز روم بود
نه فقط الان از همون اول اما جرعت نگاه بهش رو نداشتم چون نگاهش دلمو میلرزوند و باعث میشد خودم گم کنم و من حتی دلیل اینطور بی اراده شدنم و درمقابلش نمیدونستم
۳۲.۸k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.