عشق بیان نشده. part 4
م...م....من
کوک:تو چی راحت باش
ا.ت:😔
کوک:عامم چیزی شده؟
ا.ت:.....
کوک:ا.ت؟
ا.ت:ب...بلع
کوک:چیه چیشده چیزی میخوای بگی؟
ا.ت:هوفففف خب ببین لطفا تعجب نکن خب م...من...د....و...ست....د...دارم
کوک:چیییی منظورت چیه؟
ا.ت:خب از وقتی استخدامم کردی عاشقت شدم ولی وقتی امروز فهمیدم دوس دختر داری خیلی ناراحت شدم😔
کوک:باید برم(سرد)
ا.ت:چرا لطفا نرو
کوک:من کس دیگه ای رو دوس دارم(سرد)
ا.ت:چ...چی....ت...تو...چ..چی؟
کوک هیچی نگفتو رفت.
ا.ت:ینی چی چرا اخه من انقد بدبختممم😭
اون از مامان بابام که دوسال پیش تصادف کردنو مردن اون از سلنا(دوست ا.ت)که بعد ازدواج رفت خارج از کشور و الان همو نمیبینیم اینم از شکست عشقی کوفتیه مننن😭😭😭😭
دیگه خسته شده بودم،خسته بودم از این همه بد شانسی.چقد دیگه باید زجر میکشیدم تا تاوانی که نمدونم بخاطر چی باید بدمو بدم.
فردا
ویو کوک
دیشبو اصلا نخوابیدم و فقط فکرم درگیر حرفای ا.ت بود و اینکه چرا یونا همچین کاری بام کرد من که عاشقش بودم ینی اون فقط بخاطر پول منو دوس داشت؟
کاش ا.ت بیخیالم شه من اونو فقط در حد یه دوست میبینم.
بیخیال شدمو رفتم شرکت دیدم ا.ت نیومده.
کوک:عاااا خانم منشی ا.ت امروز نیومده؟کی میاد؟
(بچا منشیه جونگکوک بهش علاقه داره)
م:واسه چی میپرسین؟
کوک:نمیتونم بپرسم؟
م:اوفففف نه نیومدن زنگ زدن گفتن استفا دادنو دیگه نمیان شرکت امروز میان که کارای استفاشونو انجام بدن(ناز و عشوه)
یک ساعت بعد
ا.ت اومدو میخواست کارای استفاشو انجام بده.
اولش فک کردم داره مزه میریزه ولی بعدش متوجه شدم که قضیه جدیه.
کوک:ا.ت چرا میخوای بری
ا.ت:به خودم مربوطه(سرد)
کوک:لطفا نرو
ا.ت:خودم عقل دارم میتونم تصمیم بگیرم که بمونم یا نمونم(سرد)
کوک:ولی...
این پارت جدیدو داشته باشین تا امشب که دوپارت دیگه رو بزارم چون خیلی سردرد دارم نمیتونم بقیشو بنویسم🤒🤕
کوک:تو چی راحت باش
ا.ت:😔
کوک:عامم چیزی شده؟
ا.ت:.....
کوک:ا.ت؟
ا.ت:ب...بلع
کوک:چیه چیشده چیزی میخوای بگی؟
ا.ت:هوفففف خب ببین لطفا تعجب نکن خب م...من...د....و...ست....د...دارم
کوک:چیییی منظورت چیه؟
ا.ت:خب از وقتی استخدامم کردی عاشقت شدم ولی وقتی امروز فهمیدم دوس دختر داری خیلی ناراحت شدم😔
کوک:باید برم(سرد)
ا.ت:چرا لطفا نرو
کوک:من کس دیگه ای رو دوس دارم(سرد)
ا.ت:چ...چی....ت...تو...چ..چی؟
کوک هیچی نگفتو رفت.
ا.ت:ینی چی چرا اخه من انقد بدبختممم😭
اون از مامان بابام که دوسال پیش تصادف کردنو مردن اون از سلنا(دوست ا.ت)که بعد ازدواج رفت خارج از کشور و الان همو نمیبینیم اینم از شکست عشقی کوفتیه مننن😭😭😭😭
دیگه خسته شده بودم،خسته بودم از این همه بد شانسی.چقد دیگه باید زجر میکشیدم تا تاوانی که نمدونم بخاطر چی باید بدمو بدم.
فردا
ویو کوک
دیشبو اصلا نخوابیدم و فقط فکرم درگیر حرفای ا.ت بود و اینکه چرا یونا همچین کاری بام کرد من که عاشقش بودم ینی اون فقط بخاطر پول منو دوس داشت؟
کاش ا.ت بیخیالم شه من اونو فقط در حد یه دوست میبینم.
بیخیال شدمو رفتم شرکت دیدم ا.ت نیومده.
کوک:عاااا خانم منشی ا.ت امروز نیومده؟کی میاد؟
(بچا منشیه جونگکوک بهش علاقه داره)
م:واسه چی میپرسین؟
کوک:نمیتونم بپرسم؟
م:اوفففف نه نیومدن زنگ زدن گفتن استفا دادنو دیگه نمیان شرکت امروز میان که کارای استفاشونو انجام بدن(ناز و عشوه)
یک ساعت بعد
ا.ت اومدو میخواست کارای استفاشو انجام بده.
اولش فک کردم داره مزه میریزه ولی بعدش متوجه شدم که قضیه جدیه.
کوک:ا.ت چرا میخوای بری
ا.ت:به خودم مربوطه(سرد)
کوک:لطفا نرو
ا.ت:خودم عقل دارم میتونم تصمیم بگیرم که بمونم یا نمونم(سرد)
کوک:ولی...
این پارت جدیدو داشته باشین تا امشب که دوپارت دیگه رو بزارم چون خیلی سردرد دارم نمیتونم بقیشو بنویسم🤒🤕
۴.۶k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.