فیک جونگ کوک پارت ۱۶ (معشوقه)
دومین انگشتم رو هم واردش کردم که محکم بازوم رو گرفت و سرشو توی گردنم فرو برد پاهاش داشت بی جون میشد معلوم بود خیلی درد داره ولی اهمیتی دادم و سومین انگشتم رو هم اواردش کردم که یهو نفسش حبس شد و بدنش شل شد باز هم اهمیتی ندادم و شروع کردم به حرکت دادن انگشتام داخلش اونم همینطور مونده بود. سرش داخل گردنم بود ولی نفساش با گردنم برخورد نمیکرد!تعجب کردم سرشو بالا آوردم ک بهش نگاه کردم نفس نمیکشید!یعنی مرده؟ صورتش رنگ پریده و سفید شده بود یهو انگشتام رو ازش بیرون آوردم و براید استایل bغلش کردم و بردم داخل ماشین و صندلی جلو رو خوابوندم و ا.ت رو روش گذاشتم ولی هنوز نفش نمیکشید نمیدونستم چیکار کنم دوستش نداشتم ولی پدرش اونو به من سپرده بود و اون دختر عموی من بود و نباید میذاشتم که بمیره! یهو لbامو روی لbاش گذاشتم و بهش نفس میدادم بعد چند مین که این کارو کردم دوباره نفسش برگشت سرجاش ولی هنوز بی جون بود!
ارباب: ا.ت خواهش میکنم لطفا بگو چیشدههههه؟ بخاطر کاری که من کردم حالت بد شد؟
هیچی نمیگفت و فقط نفس نفس میزد.
ارباب:بگو دیگه بخاطر من اینطور شدیییی؟!(عربده)
یهو سرشو به معنای تایید کردن تکون داد یعنی انقد بدنش ضعیف بود که با ۳ تا انگشت حالش بد شد؟
ارباب: خیله خب میتونی تا بیمارستان تحمل کنی؟
سرشو به معنی نه تکون داد.
ا.ت: ار..باب...من...من...م..ن..
ارباب: تو چی بگو دیگه تو چی؟ (عربده )
ا.ت: من..م..ن از نوش..یدنی ها خو..ردم
ارباب: چه غلطی کردیییی!(داد)
سوار ماشین شدم و سریع راه افتادم سمت بیمارستان تا شاید زنده بمونه ولی قبلش باید بهش پادزهر بدم به بادیگاردام زنگ زدم که پادزهر رو بیارن. ا.ت هم بی جون بود و حواسش به من نبود نقابم رو درآوردم و با یه ماسک جایگزینش کردم....
ویو ا.ت
وقتی ارباب با اون دختره ی مسخره که معلوم بود هرzه اس رفت واقعا قلبم شکست درسته که دوستش ندارم ولی اون دقیقا جلوی چشمام داره بهم خیانت میکنه! مرتیکه ی لعنتی پدرم چطور میخواست من زن اون عوضی بشم؟ تهیونگ اومد سمتم.
تهیونگ: ا.ت میخوای کنارت بمونم؟
ا.ت: تهیونگ چرا بهم نگفتی که یه مافیایی؟چرا بهم نگفتی که جونگ کوک هم مافیاس؟نکنه اونا دشمنای جونگ کوک بودن که کشتنش؟
با گفتن این حرف دوباره یاد جونگ کوک افتادم و شروع کردم به گریه کردن.
ا.ت: جونگ کوک منو دوست داشت ولی این عوضی چی هنوز یه روز نشده که اومدم پیشش بعد انقد عذابم داده! من نمیتونم این زندگی لعنتی رو تحمل کنم تهیونگ میفهمی؟!( گریه)
تهیونگ آروممنو تو آغوشش کشید و سرمو نوازش کرد.
تهیونگ: آروم باش ا.ت من پیشتم.
ا.ت: ولی جونگ کوک مرد..(گریه)
تهیونگ : هیسس آروم باش.
آروم از بغلش بیرون اومدم.
ا.ت: اگه ارباب مارو ببینه قطعا منو میکشه ممنون بابت حرفات لطفا برو...
ارباب: ا.ت خواهش میکنم لطفا بگو چیشدههههه؟ بخاطر کاری که من کردم حالت بد شد؟
هیچی نمیگفت و فقط نفس نفس میزد.
ارباب:بگو دیگه بخاطر من اینطور شدیییی؟!(عربده)
یهو سرشو به معنای تایید کردن تکون داد یعنی انقد بدنش ضعیف بود که با ۳ تا انگشت حالش بد شد؟
ارباب: خیله خب میتونی تا بیمارستان تحمل کنی؟
سرشو به معنی نه تکون داد.
ا.ت: ار..باب...من...من...م..ن..
ارباب: تو چی بگو دیگه تو چی؟ (عربده )
ا.ت: من..م..ن از نوش..یدنی ها خو..ردم
ارباب: چه غلطی کردیییی!(داد)
سوار ماشین شدم و سریع راه افتادم سمت بیمارستان تا شاید زنده بمونه ولی قبلش باید بهش پادزهر بدم به بادیگاردام زنگ زدم که پادزهر رو بیارن. ا.ت هم بی جون بود و حواسش به من نبود نقابم رو درآوردم و با یه ماسک جایگزینش کردم....
ویو ا.ت
وقتی ارباب با اون دختره ی مسخره که معلوم بود هرzه اس رفت واقعا قلبم شکست درسته که دوستش ندارم ولی اون دقیقا جلوی چشمام داره بهم خیانت میکنه! مرتیکه ی لعنتی پدرم چطور میخواست من زن اون عوضی بشم؟ تهیونگ اومد سمتم.
تهیونگ: ا.ت میخوای کنارت بمونم؟
ا.ت: تهیونگ چرا بهم نگفتی که یه مافیایی؟چرا بهم نگفتی که جونگ کوک هم مافیاس؟نکنه اونا دشمنای جونگ کوک بودن که کشتنش؟
با گفتن این حرف دوباره یاد جونگ کوک افتادم و شروع کردم به گریه کردن.
ا.ت: جونگ کوک منو دوست داشت ولی این عوضی چی هنوز یه روز نشده که اومدم پیشش بعد انقد عذابم داده! من نمیتونم این زندگی لعنتی رو تحمل کنم تهیونگ میفهمی؟!( گریه)
تهیونگ آروممنو تو آغوشش کشید و سرمو نوازش کرد.
تهیونگ: آروم باش ا.ت من پیشتم.
ا.ت: ولی جونگ کوک مرد..(گریه)
تهیونگ : هیسس آروم باش.
آروم از بغلش بیرون اومدم.
ا.ت: اگه ارباب مارو ببینه قطعا منو میکشه ممنون بابت حرفات لطفا برو...
۲.۷k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.