بی رحم
#بی_رحم
part 14
یوری : خب جیمین من فعلا میرم فردا توی شرکت منتطرتم بقیه ی حرفامون رو اونجا میزنیم
با لحن تمسخر امیزی گفت : کجا تازه اومدی
_ یه عالمع کار دارم مستیم از شرکت اومدم اینجا
_ باشه هر جور میلته فردا میبینمت
_ خدافظ
بعد از اون دیگه حرفی ازش نشنیدم منم از عمارتش خارج شدم و به سمت خونه حرکت کردم
ویو جیمین
دلم براش میسوخت از امروز به بعداتفاقات خوبی در انتطارش نیست
فقط ببین چه نقشه هایی برات دارم مین یوری
با فکر به بلاهایی که میخواستم سرش بیارم پزخندی روی لبم نشست
همش تقصیر خودش بود اون بود که منو به من تبدیل کرده الانم فقط داره نتیجه ی کار خودش رو میبینه فقط همیم
به سمت زیر زمین عمارت رفتم
هه یونگ که یکی از افراد با اعتمادم بود گفتم که قیمت سهام ها رو به همون حالت قبل برگردونه
با لبخند پیروز مندانه ای به سمت اتاق کارم رفتم
خوب خبر داشتم مین کیونگ خیلی رو شرکت حساسه و حاصر هر چیزی رو برای شرکتش بده
برای همین تحدید کردن یوری با سهام شرکت فکر عالی بود
به چندتا برگه که روی میزم بود نگاهی انداختم
قرار داد خرید اسلحه ها بود
بعد از امضاشون پول رو اماده کردم و به چند نفر از زیر دستام گفتم که امشب برای تحویل اونا برن
بعد از اونا مشغول بقیه ی کارام شدم
"فردا صبح "
ویو جیمین
بعد از پوشیدن کت و شلوار مشکیم به سمت ادکلن تلخم رفتم بعد از زدن ادکلنم
به سمت پارکینگ رفتم و سوار ماشین شدم
بعدم به سمت شرکت یوری حرکت کردم
حتما باز بخاطر یک دفعه بالا رفتن سهام شرکت غوغای بزرگی بین سهام داراست
بعد از رسیدنم به شرکت بدون توقفی به سمت اتاق یوری رفتم
خواستم وارد اتاق شم که منشیش جلوم سبز شد
_ ببخشید اقای پارک فعلا مهمون دارن باید کمی منتطر بمونید
_ اوکی
بعدم روی صندلی کنار اتاق نشستم و منتطر بیرون اومد اون فرد شدم
مدت زیادی بود که نشسته بودم
یعنی کی بود که صحبتشون انقدر طول کشیده
با باز شدن در نگاهم رو به شخصی که از اتاق بیرون اومد دادم
اقای مین کیونگ اینجا چیکار میکرد
انگاری متوجه ی من نشده بود که بدون نگاهی به من از اونجا دور شد
بعدداز اینکه منشی گفت میتونم برم تو وارد اتاق شدم
یوری پشت میز نشسته بود و مشغول برگه های روی میز بود
معلوم بود بدجور سرش شلوغه یعنی چه اتفاقی افتاده که رئیس قبلی شرکت مین کیونگ دوباره پاش به شرکت باز شده
چند قدم به سمت میز یوری قدم بردتشتم که با شنیدن صدای قدم هام سرش رو از روی برگه ها بلند کرد
با دیدن من برگه ها رو کنار زد و و از پشت میز بلند شد
و روی کاناپهی مشکی که توی اتاقش بود نشست
منم روی کاناپه ی رو به رویی نشستم بدون اینکه حرفی از یوری بشنوم گفتم : خودت که خوب میدونی برای چی اومدم دیدنت
....._
part 14
یوری : خب جیمین من فعلا میرم فردا توی شرکت منتطرتم بقیه ی حرفامون رو اونجا میزنیم
با لحن تمسخر امیزی گفت : کجا تازه اومدی
_ یه عالمع کار دارم مستیم از شرکت اومدم اینجا
_ باشه هر جور میلته فردا میبینمت
_ خدافظ
بعد از اون دیگه حرفی ازش نشنیدم منم از عمارتش خارج شدم و به سمت خونه حرکت کردم
ویو جیمین
دلم براش میسوخت از امروز به بعداتفاقات خوبی در انتطارش نیست
فقط ببین چه نقشه هایی برات دارم مین یوری
با فکر به بلاهایی که میخواستم سرش بیارم پزخندی روی لبم نشست
همش تقصیر خودش بود اون بود که منو به من تبدیل کرده الانم فقط داره نتیجه ی کار خودش رو میبینه فقط همیم
به سمت زیر زمین عمارت رفتم
هه یونگ که یکی از افراد با اعتمادم بود گفتم که قیمت سهام ها رو به همون حالت قبل برگردونه
با لبخند پیروز مندانه ای به سمت اتاق کارم رفتم
خوب خبر داشتم مین کیونگ خیلی رو شرکت حساسه و حاصر هر چیزی رو برای شرکتش بده
برای همین تحدید کردن یوری با سهام شرکت فکر عالی بود
به چندتا برگه که روی میزم بود نگاهی انداختم
قرار داد خرید اسلحه ها بود
بعد از امضاشون پول رو اماده کردم و به چند نفر از زیر دستام گفتم که امشب برای تحویل اونا برن
بعد از اونا مشغول بقیه ی کارام شدم
"فردا صبح "
ویو جیمین
بعد از پوشیدن کت و شلوار مشکیم به سمت ادکلن تلخم رفتم بعد از زدن ادکلنم
به سمت پارکینگ رفتم و سوار ماشین شدم
بعدم به سمت شرکت یوری حرکت کردم
حتما باز بخاطر یک دفعه بالا رفتن سهام شرکت غوغای بزرگی بین سهام داراست
بعد از رسیدنم به شرکت بدون توقفی به سمت اتاق یوری رفتم
خواستم وارد اتاق شم که منشیش جلوم سبز شد
_ ببخشید اقای پارک فعلا مهمون دارن باید کمی منتطر بمونید
_ اوکی
بعدم روی صندلی کنار اتاق نشستم و منتطر بیرون اومد اون فرد شدم
مدت زیادی بود که نشسته بودم
یعنی کی بود که صحبتشون انقدر طول کشیده
با باز شدن در نگاهم رو به شخصی که از اتاق بیرون اومد دادم
اقای مین کیونگ اینجا چیکار میکرد
انگاری متوجه ی من نشده بود که بدون نگاهی به من از اونجا دور شد
بعدداز اینکه منشی گفت میتونم برم تو وارد اتاق شدم
یوری پشت میز نشسته بود و مشغول برگه های روی میز بود
معلوم بود بدجور سرش شلوغه یعنی چه اتفاقی افتاده که رئیس قبلی شرکت مین کیونگ دوباره پاش به شرکت باز شده
چند قدم به سمت میز یوری قدم بردتشتم که با شنیدن صدای قدم هام سرش رو از روی برگه ها بلند کرد
با دیدن من برگه ها رو کنار زد و و از پشت میز بلند شد
و روی کاناپهی مشکی که توی اتاقش بود نشست
منم روی کاناپه ی رو به رویی نشستم بدون اینکه حرفی از یوری بشنوم گفتم : خودت که خوب میدونی برای چی اومدم دیدنت
....._
۸.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.