28
ات ویو
اصلا به من چه هرجا دوس داره بره و هرکاری دوس داره بکنه منم خودمو ناراحت بکنم که چی
*ات رفت توی اتاقش و صبر کرد که ته بره و دوباره برگشت به طبقه پایین و اهنگ گذاشت و شروع کرد به رقصیدن و ملکه بازی از خودش دراوردن*
داشتم برا خودم دنس میرفتم که صدای ایفون اومد دیدم کسی نیست یکم ترسیدم برا همین رفتم بالا و لباسامو در اوردم و خوابیدم.
یکلحظه بیدار شدم و جیغ زدم نمیدونم چرا جیغ زدم ولی وقتی به بیرون نگاه کردم دیدم هوا بارون شدیده و رعد هم میزنه .به ساعت نگاه کردم ساعت 3 بود و منم خیلی از رعد میترسم برا همین برق اتاقو روشن کردم ورفتم توی گوشی و چرخیدم .عکس خودم با لباسم رو پست کردم.که یادم افتاد حموم نرفتم وموهام تافتی هست پس بلند شدم و رفتم طبقه پایین دیدم ته هنوز نیومده خیلللللیی نگران شدم ولی با خودم گفتم به من چه میخواست نره بیرون .
لباسامو در اوردم و گذاشتم روی تختم ورفتم حموم توی حمومخیلی بهم خوش گذشت برای خودم اهنگ گذاشتم و با خودم حرف زدم وبعد از 2 ساعت از حموم بیرون اومدم
حوله رو دور خودم پیچیدم و رفتم روی تخت نشستم و کتاب خوندم که صدای کلید در اومد
منم به کارم ادامه دادم وکتاب میخوندم که فهمیدم یکی داره نگاهم میکنه.سرمو بالا اوردم دیدم تهیونگه و بدون حرف زدن به کارم ادامه دادم
6 لایک
5 کامنت
اصلا به من چه هرجا دوس داره بره و هرکاری دوس داره بکنه منم خودمو ناراحت بکنم که چی
*ات رفت توی اتاقش و صبر کرد که ته بره و دوباره برگشت به طبقه پایین و اهنگ گذاشت و شروع کرد به رقصیدن و ملکه بازی از خودش دراوردن*
داشتم برا خودم دنس میرفتم که صدای ایفون اومد دیدم کسی نیست یکم ترسیدم برا همین رفتم بالا و لباسامو در اوردم و خوابیدم.
یکلحظه بیدار شدم و جیغ زدم نمیدونم چرا جیغ زدم ولی وقتی به بیرون نگاه کردم دیدم هوا بارون شدیده و رعد هم میزنه .به ساعت نگاه کردم ساعت 3 بود و منم خیلی از رعد میترسم برا همین برق اتاقو روشن کردم ورفتم توی گوشی و چرخیدم .عکس خودم با لباسم رو پست کردم.که یادم افتاد حموم نرفتم وموهام تافتی هست پس بلند شدم و رفتم طبقه پایین دیدم ته هنوز نیومده خیلللللیی نگران شدم ولی با خودم گفتم به من چه میخواست نره بیرون .
لباسامو در اوردم و گذاشتم روی تختم ورفتم حموم توی حمومخیلی بهم خوش گذشت برای خودم اهنگ گذاشتم و با خودم حرف زدم وبعد از 2 ساعت از حموم بیرون اومدم
حوله رو دور خودم پیچیدم و رفتم روی تخت نشستم و کتاب خوندم که صدای کلید در اومد
منم به کارم ادامه دادم وکتاب میخوندم که فهمیدم یکی داره نگاهم میکنه.سرمو بالا اوردم دیدم تهیونگه و بدون حرف زدن به کارم ادامه دادم
6 لایک
5 کامنت
۴.۶k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.