fake taehyung
fake taehyung
part*۳۰
هانا بیهوش تو تخت بیمارستان بود و من همراهش بودم رو صندلی نشسته بودم و به فکر عمیق رفته بودم:
هانا از دستم خیلی خیلی عصبانیه خیلی بد شد منو و زن عمو رو باهم دید باورم نمیشه هنوزم بهش میگم زن عمو
بعد بیرون کردنش کلی به گوشیم زنگ زده و پیام داده
پرستار اومد تو اتاق و هانا رو چک کرد و ازش پرسیدم:
تهیونگ: ببخشید خانم پرستار معلوم نیست کی مرخص میشه
👩🏻⚕️: تا یه روز استراحت
هوففف زود خوب شو
👩🏻⚕️: خواهرتونه؟!
با تعجب به حرف پرستار:
تهیونگ: اگه خواهرم بود اینقدر اذیت و عذابش نمیدادم کاش خواهرم بود
حرفی نداشت و رفت زیر چشای هانا گود افتاده بود و رنگ صورتش کلا پریده بود
باورم نمیشد چیکار کردم من میخوام حالشو خوب کنم و زخمی که بهش زدم رو جبران کنم اما همیشه گند میزنم
حدود یک ساعت بعد که همونجوری بهش زل زده بودم چشاشو کم کم وا کرد :
ا/ت: اینجا کجاس
با هیجان جواب دادم:
تهیونگ: عشقم بهوش اومدی اینجا بیمارستانه
با اینکه به زور میتونست حرف بزنه ادامه داد:
ا/ت: چیی
تهیونگ: چون کمی خونریزی داشتی اینجایی
ا/ت: دلم میخواد بمیرم چرا زنده موندم
تهیونگ: چی چی گفتیتو اجازه نداری بمیری
ا/ت: برو تنهام بزار
دلم نمیخواست اذیت شه از اتاق زدم بیرون و رفتم اتاق دکتر:
تهیونگ: دکتر حال جوجو من چطور میشه؟!کی خوب میشه
👩🏻⚕️: امشبو اینجا موندگارین فردا صبح مرخص میشه
دید ا/ت
هنوزم اون لحظه جلوی چشام بود،، از اولشم از اون هر*زه خوشم نمیومد،، ولی تهیونگ هم نباید اجازه میداد اونکارو بکنه. اگه جوری باشه که شب منو و صبح یکی دیگه رو همون بهتر که گورمو گم کنم
رو تخت احساس خفگی میکردم و خواستم کمی برم بیرون، پا شدم و رفتم و یواش یواش در رو وا کردم تهیونگ رو صندلی تو سالن نشسته بود و هق هق گریه میکرد خودمو نشون ندادم و از گوشه در نگاهش کردم
دیدم داره خودشو سرزنش میکنه:
لعنتی احمق لعنتی چرا نتونستی جلوشو بگیری تا بهت نزدیک نشه. تو فقط به ماله تمشکی خاک تو سرت که هانا رو ناراحت کردی
از حرفاش معلوم بود که خودش نمیخواسته اینجوری شه کاش زود قضاوتش نمیکردم هوفففف
تهیونگ اشکاشو با دستاش پاک کرد و پا شد تا بیاد اتاق من زود رفتم و رو تخت خوابیدم و خودمو زدم به خواب
اومد داخل و کنارم رو تختم خوابید. از پشت اروم بغلم کرد :
تهیونگ: من من معذرت میخوام کوچولوم..کاش نمیزاشتم بهت آسیبی برسه..منو ببخش
ا/ت: بخشیدمت
با شنیدن صدام سرشو زود بلند کرد:
تهیونگ: بیداری حرفامو شنیدی
سرمو طرفش کردم:
ا/ت: معلومه خب کر نیستم که
خوشحال شد و با هیجان ادامه داد:
تهیونگ: الهی فداتشم
ا/ت: خدا نکنه زبونتو گاز بگیر
زبونشو الکی گاز گرفت :
تهیونگ: ایییی نگا گاز گرفتم
ا/ت: دیوونه، (خنده )
تهیونگ:(خنده)
#تهیونگ
#فیک
part*۳۰
هانا بیهوش تو تخت بیمارستان بود و من همراهش بودم رو صندلی نشسته بودم و به فکر عمیق رفته بودم:
هانا از دستم خیلی خیلی عصبانیه خیلی بد شد منو و زن عمو رو باهم دید باورم نمیشه هنوزم بهش میگم زن عمو
بعد بیرون کردنش کلی به گوشیم زنگ زده و پیام داده
پرستار اومد تو اتاق و هانا رو چک کرد و ازش پرسیدم:
تهیونگ: ببخشید خانم پرستار معلوم نیست کی مرخص میشه
👩🏻⚕️: تا یه روز استراحت
هوففف زود خوب شو
👩🏻⚕️: خواهرتونه؟!
با تعجب به حرف پرستار:
تهیونگ: اگه خواهرم بود اینقدر اذیت و عذابش نمیدادم کاش خواهرم بود
حرفی نداشت و رفت زیر چشای هانا گود افتاده بود و رنگ صورتش کلا پریده بود
باورم نمیشد چیکار کردم من میخوام حالشو خوب کنم و زخمی که بهش زدم رو جبران کنم اما همیشه گند میزنم
حدود یک ساعت بعد که همونجوری بهش زل زده بودم چشاشو کم کم وا کرد :
ا/ت: اینجا کجاس
با هیجان جواب دادم:
تهیونگ: عشقم بهوش اومدی اینجا بیمارستانه
با اینکه به زور میتونست حرف بزنه ادامه داد:
ا/ت: چیی
تهیونگ: چون کمی خونریزی داشتی اینجایی
ا/ت: دلم میخواد بمیرم چرا زنده موندم
تهیونگ: چی چی گفتیتو اجازه نداری بمیری
ا/ت: برو تنهام بزار
دلم نمیخواست اذیت شه از اتاق زدم بیرون و رفتم اتاق دکتر:
تهیونگ: دکتر حال جوجو من چطور میشه؟!کی خوب میشه
👩🏻⚕️: امشبو اینجا موندگارین فردا صبح مرخص میشه
دید ا/ت
هنوزم اون لحظه جلوی چشام بود،، از اولشم از اون هر*زه خوشم نمیومد،، ولی تهیونگ هم نباید اجازه میداد اونکارو بکنه. اگه جوری باشه که شب منو و صبح یکی دیگه رو همون بهتر که گورمو گم کنم
رو تخت احساس خفگی میکردم و خواستم کمی برم بیرون، پا شدم و رفتم و یواش یواش در رو وا کردم تهیونگ رو صندلی تو سالن نشسته بود و هق هق گریه میکرد خودمو نشون ندادم و از گوشه در نگاهش کردم
دیدم داره خودشو سرزنش میکنه:
لعنتی احمق لعنتی چرا نتونستی جلوشو بگیری تا بهت نزدیک نشه. تو فقط به ماله تمشکی خاک تو سرت که هانا رو ناراحت کردی
از حرفاش معلوم بود که خودش نمیخواسته اینجوری شه کاش زود قضاوتش نمیکردم هوفففف
تهیونگ اشکاشو با دستاش پاک کرد و پا شد تا بیاد اتاق من زود رفتم و رو تخت خوابیدم و خودمو زدم به خواب
اومد داخل و کنارم رو تختم خوابید. از پشت اروم بغلم کرد :
تهیونگ: من من معذرت میخوام کوچولوم..کاش نمیزاشتم بهت آسیبی برسه..منو ببخش
ا/ت: بخشیدمت
با شنیدن صدام سرشو زود بلند کرد:
تهیونگ: بیداری حرفامو شنیدی
سرمو طرفش کردم:
ا/ت: معلومه خب کر نیستم که
خوشحال شد و با هیجان ادامه داد:
تهیونگ: الهی فداتشم
ا/ت: خدا نکنه زبونتو گاز بگیر
زبونشو الکی گاز گرفت :
تهیونگ: ایییی نگا گاز گرفتم
ا/ت: دیوونه، (خنده )
تهیونگ:(خنده)
#تهیونگ
#فیک
۱۴.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.