دلتنگتم پارت³↓
ویو ا/ت
فردا صبح من زودتر از همه بلند شدم و رفتم یه قدمی بزنم و وقتی برگشتم...
/مین یونگی!داری چه غلطی میکنی؟!
*جانگ هوسوک!میخوای چه غلطی کنم؟خوابم میاد اَه
/سرمیز صبحونه آدم نمیخوابه!
+چتونه سرصبح
/ایششش دالکی این نمیزاره من دو دیقه بخوابم!
+سر میز؟خب پاشو برو تو اتاقت بخواب
/مشکل اینکه که وقتی پامو به قسط خواب میذارم تو اتاق ایشون(و اشاره کرد به هوسوک) با یه پارچ آب میوفته دنبالم!
+هعی ببینم تهیونگ کو؟!
-رفته شرکت میخوای بری شرکتشو ببینی؟!
+آم...
*اوم آفرین میتونی بری اینم آدرسش صبحونه هردوتونم گذاشتم تو این ظرف اونم نخورده تو هم نخوردی پس بدو
و بعد دستمو گرفت و دو دوستی انداخت بیرون و...
*اینم کلید ماشینت
-ماشینم!!!
(اس دو)
بخاطر اینکه حرف سوهوک رو نمیتونستم زیر پا بذارم به سمت شرکت حرکت کردم بعد از ¹⁰ دقیقه رسیدم به یه شرکت...
+سلام ببخشید اتاق آقای کیم تهیونگ کجاست؟
طبقه آخر اتاق آخر راهرو
+ممنون
و رفتم اتاق ته بدون در زدن وارد شدم و تهیونگی که داشت پرونده آب از کتابخونه برمیداشت یه سکته ناقص زد
+ای خر الاغ کیه؟
-مودب باش
+هه تویی
+هوسوک هیونگ واسمون صبحونه گذاشت و از خونم پرتم کرد بیرون که بیام اینجا
و طبق عادت همیشگیم رفتم و روی صندلی ته نشستم
+بیا این سهم تو و اینم سهم من
و سهم تهیونگ رو دادم بهش و تهیونگ نشست روی صندلی های جلوی میز مخصوصش!
بعد خوردنشون
-نمیخوای بگی؟
+نمیتونم بگم
-معلومه!
+تهیونگ...
-از دفترم برو بیرون
+ته...
-برو بیرون
و با ناامیدی اینکه چیزی نتونستم بگم از اتاق رفتم بیرون
وقتی رفت خونه یونگی و هوسوک داشتن گیم میزدن و تهیونگ یه چیزی تایپ میکرد...
و رفتم سمت آشپزخونه و تیکه کیکی که هوسوک نذاشتع بود صبح بخورم رو برداشتم و داشتم میخوردم که تهیونگ اومد
-همین الان میگی!دیگه طاقتم تموم شده!
+نمیتونم
-باید بگی!داد زد
و من ناخودآگاه از روی صندلی بلند شدم و داد زدم
+نمیتونم
-باید بگی
و یه لیوان پرت کرد سمتم که با جاخالی دادن من لیوان خورد به کابینت و خورد شد!
هوسوک و یونگی با شنیدن صدای شکستن اومدن تو آشپزخونه و با دیدن صورت ترسیده و عصبانی من و صورت قرمز از عصبانیت تهیونگ
/بسه تهیونگ
-چرا بهم نمیگه چرا نمیگه
/تهیونگ بس کن
-چرا چرا ⁵ سال یه پیام نداد چرا ⁵ سال یه زنگ نزد چرا ⁵ سال یه خبری نداد ها
و دیگه دادهای تهیونگ به گریه تبدیل شده بود!
بغضم ترکید ولی با دردی که تو ناحیه وسطی مغزم پیچیده بود افتادم زمین
*دالمی دالمیی یونگی بدو قرصاشووو بده بدو
/باشه
ولی تهیونگ داشت با شک به من نگاه میکرد
دختر مورد علاقه ش روی زمین افتاده بود و سرش رو گرفته بود
/بگیر
*دالمی بیا اینو بخور
و بعد از اینکه اون قرص رو خوردم تا حدی اردو تر شدم ولی هنوزم سرم وز وز میکرد
*تهیونگ ببین
فردا صبح من زودتر از همه بلند شدم و رفتم یه قدمی بزنم و وقتی برگشتم...
/مین یونگی!داری چه غلطی میکنی؟!
*جانگ هوسوک!میخوای چه غلطی کنم؟خوابم میاد اَه
/سرمیز صبحونه آدم نمیخوابه!
+چتونه سرصبح
/ایششش دالکی این نمیزاره من دو دیقه بخوابم!
+سر میز؟خب پاشو برو تو اتاقت بخواب
/مشکل اینکه که وقتی پامو به قسط خواب میذارم تو اتاق ایشون(و اشاره کرد به هوسوک) با یه پارچ آب میوفته دنبالم!
+هعی ببینم تهیونگ کو؟!
-رفته شرکت میخوای بری شرکتشو ببینی؟!
+آم...
*اوم آفرین میتونی بری اینم آدرسش صبحونه هردوتونم گذاشتم تو این ظرف اونم نخورده تو هم نخوردی پس بدو
و بعد دستمو گرفت و دو دوستی انداخت بیرون و...
*اینم کلید ماشینت
-ماشینم!!!
(اس دو)
بخاطر اینکه حرف سوهوک رو نمیتونستم زیر پا بذارم به سمت شرکت حرکت کردم بعد از ¹⁰ دقیقه رسیدم به یه شرکت...
+سلام ببخشید اتاق آقای کیم تهیونگ کجاست؟
طبقه آخر اتاق آخر راهرو
+ممنون
و رفتم اتاق ته بدون در زدن وارد شدم و تهیونگی که داشت پرونده آب از کتابخونه برمیداشت یه سکته ناقص زد
+ای خر الاغ کیه؟
-مودب باش
+هه تویی
+هوسوک هیونگ واسمون صبحونه گذاشت و از خونم پرتم کرد بیرون که بیام اینجا
و طبق عادت همیشگیم رفتم و روی صندلی ته نشستم
+بیا این سهم تو و اینم سهم من
و سهم تهیونگ رو دادم بهش و تهیونگ نشست روی صندلی های جلوی میز مخصوصش!
بعد خوردنشون
-نمیخوای بگی؟
+نمیتونم بگم
-معلومه!
+تهیونگ...
-از دفترم برو بیرون
+ته...
-برو بیرون
و با ناامیدی اینکه چیزی نتونستم بگم از اتاق رفتم بیرون
وقتی رفت خونه یونگی و هوسوک داشتن گیم میزدن و تهیونگ یه چیزی تایپ میکرد...
و رفتم سمت آشپزخونه و تیکه کیکی که هوسوک نذاشتع بود صبح بخورم رو برداشتم و داشتم میخوردم که تهیونگ اومد
-همین الان میگی!دیگه طاقتم تموم شده!
+نمیتونم
-باید بگی!داد زد
و من ناخودآگاه از روی صندلی بلند شدم و داد زدم
+نمیتونم
-باید بگی
و یه لیوان پرت کرد سمتم که با جاخالی دادن من لیوان خورد به کابینت و خورد شد!
هوسوک و یونگی با شنیدن صدای شکستن اومدن تو آشپزخونه و با دیدن صورت ترسیده و عصبانی من و صورت قرمز از عصبانیت تهیونگ
/بسه تهیونگ
-چرا بهم نمیگه چرا نمیگه
/تهیونگ بس کن
-چرا چرا ⁵ سال یه پیام نداد چرا ⁵ سال یه زنگ نزد چرا ⁵ سال یه خبری نداد ها
و دیگه دادهای تهیونگ به گریه تبدیل شده بود!
بغضم ترکید ولی با دردی که تو ناحیه وسطی مغزم پیچیده بود افتادم زمین
*دالمی دالمیی یونگی بدو قرصاشووو بده بدو
/باشه
ولی تهیونگ داشت با شک به من نگاه میکرد
دختر مورد علاقه ش روی زمین افتاده بود و سرش رو گرفته بود
/بگیر
*دالمی بیا اینو بخور
و بعد از اینکه اون قرص رو خوردم تا حدی اردو تر شدم ولی هنوزم سرم وز وز میکرد
*تهیونگ ببین
۲.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.