)عشق تکرار نشدنی)💜پارت دهم

هلووووووووووو😊
خب اومدم با پارت ۱۰ امید وارم تا اینجای داستان رو دوست داشته باشید😘

کوک داشت میرفت که با صدای جیغ من سریع برگشت
مامانم روی زمین افتاده بود و هرچی صداش میزدم بیدار نمی شد
همه اتاق رو خون گرفته بود
کوک:چی شدههه .. وااای الان به اورژانس زنگ میزنم😯
(پرش زمانیی😊)
منو کوک منتظر دکتر بودیم
دکتر اومد
دکتر:خب نمی دونم چه جوری بگم اقا شما تشریف بیارید
من با استرس بهشون نگاه میکردم
کوک بعد چند دقیقه اومد و گفت
-کنیا ... اممم اخه چه جوری بهت بگم
+بگو
-خب من .. واقعا بهت تسلیت میگم 😢
+هی معلومه چی داری میگیییییی
-خب اون خیلی وقته که تموم کرده متاسفم😔
من اشک از چشمام شره کرد و توی بیمارستان بی صدا گریه میکردم
وقتی برگشتم خونه کامل خودمو خالی کردم و تا جایی که میتونستم داد زدم و اشک می ریختم هنگامی که یکم آروم شدم رفتم و اتاق و داشتم اتاق خونین رو تمیز میکردم یه نامه دیدم

(تقاص کارت رو گرفتی خانم کوچولو و میدونم که به غیر ازمن به کس دیگه ای فکر نمی کنی چون تنها دشمنت منم)
من با خودم زمزمه کردم:توهم قراره تقاص کارت رو پس بدی عوضییییی
....
خب پایان پارت میدونم کم بود ببخشید😁
لایک فرا موش نشههه دوستون دارمممم😙💜💜❤💞