باید عجله کنم . . . .
باید عجله کنم . . . .
نگاه کنم . . . .
مبادا جایی چشمانت روشن مانده باشد . . . .
در و پنجره ی شعرم را قفل کنم ،
و کلیدش را همراه با کمی بغض ،
برای شام به خورد زندگی ام بدهم . . . .
قطار بعدی درست راس ساعت بیست و یک و پانزده دقیقه ،
کنار تختم سبز می شود . . . .
و من تازه می فهمم ،
مشکی به مادرم نمی آید . . . . !
نگاه کنم . . . .
مبادا جایی چشمانت روشن مانده باشد . . . .
در و پنجره ی شعرم را قفل کنم ،
و کلیدش را همراه با کمی بغض ،
برای شام به خورد زندگی ام بدهم . . . .
قطار بعدی درست راس ساعت بیست و یک و پانزده دقیقه ،
کنار تختم سبز می شود . . . .
و من تازه می فهمم ،
مشکی به مادرم نمی آید . . . . !
۱.۰k
۱۲ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.