پارت آخر طلب عشق
نامجون : من کاری نکردم ما باهم زندگیمون رو ساختیم
ا،ت:حس میکنم اومدن کوچولو همه چیز روبهتر میکنه
نامجون : شک نکن
چانمی:داشتن یه داداش کوچولو باید خیلی خوب باشه
ا،ت : یکم هم شیطونه پس براتو سخته
چانمی : چطور ؟
ا،ت : یکدفعه با دوتا دستای کوچولوش میگیره موهای قشنگت رو میکشه و جیغ میزنه
چانمی : اااااا من نمیخوام
نامجون زد زیر خنده قیافه چانمی واقعاخنده دار بود
نامجون : تو چرا هروز صبح از دیروز خوشگل تری ؟
ا،ت : از معجزه های پسر کوچولومه
نامجون : دقیقا
ا،ت : تو که یه بار تجربه کردی چی باعث میشه سختی هاش فراموش بشه ؟
نامجون: وقتی خنده هاش رو ببینی تمام این مدت رو یادت میره دیگه هیچی برات مهم نیست
چانمی : من میرم تو اتاقم دوستتون دارم
ا،ت : برو عسلم
نامجون:ازاون روز فهمیدم دوست دخترم حامله است خیلی عصبی وناراحت بودم تااینکه چانمی به دنیا اومد
وقتی اولین بار نگاهش کردم همه چیز یادم رفت
ا،ت : باید حس خیلی قشنگی باشه دلم خواست
نامجون : وقتی باهاش بازی میکردم و میخندید دیگه یادم میرفت باید بدون مادر بزرگش کنم از وقتی هم با تو زندگی میکنه خیالم از همه بابت راحته
ا،ت:لحظه شماری میکنم برای بدنیا اومدن این کوچولو
درمورد چانمی هم من کاری نکردم اون از لحظه ای که با تو ازدواج کردم دختر منه دخترم ...
(چه صبحانه طولانی شد 😂😂😂😂)
ا،ت : پسر مامان تو بهترین اتفاقی بودی که تو زندگی مامان افتاد پس خواهشا زود به دنیا بیا نفسم
چند ماه بعد:
چشمام روبازکردم نامجون بالای سرم بود
نامجون : ا،ت حالت خوبه
ا،ت : خوبم خوبم
نامجون:بلاخره این حس رو هم تجربه کردی نفسم
و پسرم رو گذاشت تو بغلم نگاهی بهش کردم قشنگ تر از چیزی بود که فکرش رو میکردم
ا،ت : خیلی خوشگله
نامجون : دقیقا مثل خودت
ا،ت : اسمش ؟
نامجون : مگه خودت انتخاب نکردی ؟
ا،ت : کیم جونمین پسر کوچولوی من
نامجون : راستی یادم رفت یه چیزی رو بهت بگم
ا،ت : چی
اومد نزدیکم و در گوشم زمزمه کرد
نامجون : مادر شونت مبارک فرشته قشنگم ...
پایان
ا،ت:حس میکنم اومدن کوچولو همه چیز روبهتر میکنه
نامجون : شک نکن
چانمی:داشتن یه داداش کوچولو باید خیلی خوب باشه
ا،ت : یکم هم شیطونه پس براتو سخته
چانمی : چطور ؟
ا،ت : یکدفعه با دوتا دستای کوچولوش میگیره موهای قشنگت رو میکشه و جیغ میزنه
چانمی : اااااا من نمیخوام
نامجون زد زیر خنده قیافه چانمی واقعاخنده دار بود
نامجون : تو چرا هروز صبح از دیروز خوشگل تری ؟
ا،ت : از معجزه های پسر کوچولومه
نامجون : دقیقا
ا،ت : تو که یه بار تجربه کردی چی باعث میشه سختی هاش فراموش بشه ؟
نامجون: وقتی خنده هاش رو ببینی تمام این مدت رو یادت میره دیگه هیچی برات مهم نیست
چانمی : من میرم تو اتاقم دوستتون دارم
ا،ت : برو عسلم
نامجون:ازاون روز فهمیدم دوست دخترم حامله است خیلی عصبی وناراحت بودم تااینکه چانمی به دنیا اومد
وقتی اولین بار نگاهش کردم همه چیز یادم رفت
ا،ت : باید حس خیلی قشنگی باشه دلم خواست
نامجون : وقتی باهاش بازی میکردم و میخندید دیگه یادم میرفت باید بدون مادر بزرگش کنم از وقتی هم با تو زندگی میکنه خیالم از همه بابت راحته
ا،ت:لحظه شماری میکنم برای بدنیا اومدن این کوچولو
درمورد چانمی هم من کاری نکردم اون از لحظه ای که با تو ازدواج کردم دختر منه دخترم ...
(چه صبحانه طولانی شد 😂😂😂😂)
ا،ت : پسر مامان تو بهترین اتفاقی بودی که تو زندگی مامان افتاد پس خواهشا زود به دنیا بیا نفسم
چند ماه بعد:
چشمام روبازکردم نامجون بالای سرم بود
نامجون : ا،ت حالت خوبه
ا،ت : خوبم خوبم
نامجون:بلاخره این حس رو هم تجربه کردی نفسم
و پسرم رو گذاشت تو بغلم نگاهی بهش کردم قشنگ تر از چیزی بود که فکرش رو میکردم
ا،ت : خیلی خوشگله
نامجون : دقیقا مثل خودت
ا،ت : اسمش ؟
نامجون : مگه خودت انتخاب نکردی ؟
ا،ت : کیم جونمین پسر کوچولوی من
نامجون : راستی یادم رفت یه چیزی رو بهت بگم
ا،ت : چی
اومد نزدیکم و در گوشم زمزمه کرد
نامجون : مادر شونت مبارک فرشته قشنگم ...
پایان
۱۰۳.۹k
۰۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.