پارت3
#پارت3
#افسونگر
آبی رنگش زل زد تو چشمام و با لحن نفرت انگیزش گفت:
- امشب باهات خیلی کار دارم امیلی ...
تنم لرزید ... باز دوباره دندونام به هم خوردن و دوباره اون با دیدن ترس ته چشمام با لذت
قهقهه زد ... اومدم از جام بلند بشم که فشار دستش رو روی پام بیشتر کرد ... از
درد نالیدم ...
- آی ...
- جان؟ چته؟ دردت گرفت ؟
اینجوری وقتا دوست داشتم بشکنم اون بغض لعنتی رو ... ولی ... صدای در خونه بلند شد و
لئونارد اومد تو ... با دیدنش انگار دنیا رو بهم دادن چون خوب می دونستم که
فردریک جلوی اون دست از سرم بر می داره و کاری به کارم نداره ... همینطور هم شد
دستش رو از روی پام برداشت ... لئونارد بدن بو گندوش رو روی مبل کنار در
انداخت و رو به من داد زد:
- یه قهوه بیار ...
نوکرت ... نفسم رو فوت کردم و بلند شدم ... مامان همیشه می گفت باید به اون مرتیکه
احترام بذارم! مامان خوش به حالت رفتی و ندیدی که این دو تا جونور چه به روزم
آوردن!کاری باهام کردن که رمان بینوایان ویکتور هوگو برام رمان طنز و فوکاهی شد ...
بدبختی های کوزت در برابر بدبختی های من هیچی نیستن ... رفتم سمت
آشپزخونه ... صدای عصبی فردریک بلند شد:
- برای چی برگشتی؟
- دعوام شد باهاش زنیکه امشب دندون گرد شده بود ...
#افسونگر
آبی رنگش زل زد تو چشمام و با لحن نفرت انگیزش گفت:
- امشب باهات خیلی کار دارم امیلی ...
تنم لرزید ... باز دوباره دندونام به هم خوردن و دوباره اون با دیدن ترس ته چشمام با لذت
قهقهه زد ... اومدم از جام بلند بشم که فشار دستش رو روی پام بیشتر کرد ... از
درد نالیدم ...
- آی ...
- جان؟ چته؟ دردت گرفت ؟
اینجوری وقتا دوست داشتم بشکنم اون بغض لعنتی رو ... ولی ... صدای در خونه بلند شد و
لئونارد اومد تو ... با دیدنش انگار دنیا رو بهم دادن چون خوب می دونستم که
فردریک جلوی اون دست از سرم بر می داره و کاری به کارم نداره ... همینطور هم شد
دستش رو از روی پام برداشت ... لئونارد بدن بو گندوش رو روی مبل کنار در
انداخت و رو به من داد زد:
- یه قهوه بیار ...
نوکرت ... نفسم رو فوت کردم و بلند شدم ... مامان همیشه می گفت باید به اون مرتیکه
احترام بذارم! مامان خوش به حالت رفتی و ندیدی که این دو تا جونور چه به روزم
آوردن!کاری باهام کردن که رمان بینوایان ویکتور هوگو برام رمان طنز و فوکاهی شد ...
بدبختی های کوزت در برابر بدبختی های من هیچی نیستن ... رفتم سمت
آشپزخونه ... صدای عصبی فردریک بلند شد:
- برای چی برگشتی؟
- دعوام شد باهاش زنیکه امشب دندون گرد شده بود ...
۲.۶k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.