پارت ۴۸ "انتقام"
"انتقام"
پارت ۴۸
/از زبان ا.ت
صفحه گوشیمو روشن کردم و رفتم بلیط برای انگلیس گرفتم..بلیطش برای فردا ظهر بود.
هنوز باورم نشده بود اون جیمین بودش..آره میتونم درکش کنم! مست بودش اما..اون به من گفته بود امشب کار مهمی داره یعنی کار مهمش این بود؟
ولی باعث شدش بخاطر این کارش دست از لجبازی بردارم و برم انگلیس..شاید اگه یکم فاصله میگرفتم از این فضا برام بهتر بودش..بخاطر هایجین هم که شده باید خوب شم و قوی برگردم ، نمیخوام این مریضی و این درد منو از پا در بیاره!
از سر جام پاشدم بدنم انگار یه جسد بیشتر نبود اصلا تو وجودم یه درصد انرژی هم نداشتم ، رفتم سمت اتاق و پشت میز نشستم و ارایشمو پاک کردم و داخل حموم شدم آب رو از بالا باز کردم و زیرش نشستم و تیکه دادم به دیوار و زانو هامو بغل کردم و سرمو روش گذاشتم.
_یعنی سهم من از این زندگی فقط درد کشیدن بود؟(اروم)
همه چی عین یه کابوس از جلو چشام رد شد تمام این دردایی که کشیده بودم که یهو بی اختیار اشک از چشام ریخت ، انگشتامو رو چشام کشیدم و از سرجام پاشدم و رو به روی اینه ای داخل حموم واستادم و به خودم خیره شدم.
_ چجوری به اینجا رسیدم؟
_________
از حموم اومدم بیرون و داشتم موهامو خشک میکردم که صدای باز شدن در خونه اومدش که از اتاقم خارج شدم که با جیمین مواجه شدم ، مست ِ مست بود داشت تله تله راه میرفت که چشامو دادم رو ساعت دیواری و ساعتو نگاه کردم ، ساعت ۱ شب بود.
رفتم سمتش و از بازوش گرفتم و بردمش سمت اتاقش و گذاشتمش رو تخت و کفشاشو از پاهاش در اوردم که خودش رو تخت دراز کشید ، رفتم سمت آشپز خونه و یه قهوه تلخ درست کردم و دوباره برگشتم سمت اتاقش و کنارش رو تخت نشستم و قهوه رو گذاشتم رو میز کنار تختش و با دست تکون دادمش که اروم چشاشو باز کرد.
_پاشو اینو بخور بعدش اگه خواستی بخواب.
دوباره چشاشو بست که ازش گرفتم و بلندش کردم که رو تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد.. هوش و هواس نداشت قشنگ داشت گیج میزد که قهوه رو برداشتم و گرفتم سمتش .. که بعد چند لحظه با کلی کلافگی از دستم گرفت و گیج و واج داشت آروم آروم ازش میخورد که منم بهش خیره شده بودم و داشتم فقط نگاهش میکردم که یهو یه حس بدی وجودمو پر کرد که بغض مهمون گلوم شد
_داشتم فراموشت میکردماا!
_نمیدونم چجوری فهمیدی قلب خستم بهت نیاز داره و برگشتی.
_اما این مدلی با من نکن جیمین ، دوباره یه درد رو دردای دیگم نشو..ازت خواهش میکنم.
بعد از گفتن حرفام اشک از گوشه چشام جاری شدش که با دستم پسش زدم..اما تک تک حرفامو اروم گفته بودم نمیدونم شنیده بود یا ن ولی اگه شنیده بود هم فرقی نمیکرد چون بلاخره مست بود و هیچی حالیش نبود.
بعد از خوردن قهوش لیوان رو از دستش گرفتم و گذاشتم رو میز که دراز کشید رو تخت و پتو رو روش کشیدم و یکم بهش خیره شدم و خواستم برگردم برم که مچ دستامو گرفت که برگشتم طرفش و با تعجب نگاهش کردم که چشاش بسته بود که اروم اروم با یه حالت خمار چشاشو باز کرد.
_ا.ت من دوست دارم .. دوست دارم!(خیلی اروم)
با حالت مستیش حرفاشو زد که با زور شنیدم ولی مهم بود شنیدمش که چشاش بسته شد و دستاش از دور دستم شل شد و افتاد که یه لبخند زدم و از اتاقش رفتم بیرون و داخل اتاقم شدم و چمدون رو از کمدم برشداشتم و رو تخت گذاشتم و درشو باز کردم..
و چند تا از لباس هامو توش انداختم که یهو حالم بعد شد و حتی فرصت بغض کردن هم بهم نداد که یهو اشکام سرازیر شدن که رو تخت نشستم که دستامو رو سرم گذاشتم و اشکام همینطوری میریختن ..
________
فردا _ ساعت ۱۱
دیشب رو کلا نتونستم بخوابم و سرم و چشام به طور وحشتناکی درد میکرد کلافه رفتم سمت آشپز خونه و چند تا قرص خوردم و دستمو گذاشتم رو سرم و به کابینت ها تکیه دادم که در اتاق جیمین باز شد که برگشتم سمتش که اونم دست به سر اومد بیرون .. احتمالا اونم الان از شدت سردرد داره مغزش رگ به رگ میشه ، رفتم سمت قرصا و قرص سردرد رر برداشتم و گذاشتم رو اوپن و از آشپز خونه خارج شدم
_ بیا رو اوپن برات قرص گذاشتم بخورش.
برگشت سمتم که یهو اخماش رفت توهم
+تو چرا چشات این مدلیه؟؟..چرا اینقدر پف کرده؟گریه کردی؟ برچی؟
بدون اینکه بهش اهمیت بدم از کنارش رد شدمو رفتم تو اتاقم همه وسیله هامو جمع کرده بودم و همچی حاضر بود ساعت ۲ هم بلیط داشتم .. هنوز اونقدری وقت داشتم پس رفتم داخل سالن که جیمین هم اومد رو مبل نشست.
+راستی دیشب یادم شد بهت خبر بدم ولی بعد از کار با بچه ها رفتیم بار.
_اوهوم در جریان کار شما هستم!
برگشت سمتم و با تعجب نگام کرد
+منظورت چیه؟
_دیشب مهمون لبای یه نفرم شدی..یادت نیست؟..اوف من بجای شما شدیدا لذت بردم!
بعد این همه مدت پارت گذشتم پس یه حمایت درست حسابی میخوام که قوی ادامه بدم!🌱
پارت ۴۸
/از زبان ا.ت
صفحه گوشیمو روشن کردم و رفتم بلیط برای انگلیس گرفتم..بلیطش برای فردا ظهر بود.
هنوز باورم نشده بود اون جیمین بودش..آره میتونم درکش کنم! مست بودش اما..اون به من گفته بود امشب کار مهمی داره یعنی کار مهمش این بود؟
ولی باعث شدش بخاطر این کارش دست از لجبازی بردارم و برم انگلیس..شاید اگه یکم فاصله میگرفتم از این فضا برام بهتر بودش..بخاطر هایجین هم که شده باید خوب شم و قوی برگردم ، نمیخوام این مریضی و این درد منو از پا در بیاره!
از سر جام پاشدم بدنم انگار یه جسد بیشتر نبود اصلا تو وجودم یه درصد انرژی هم نداشتم ، رفتم سمت اتاق و پشت میز نشستم و ارایشمو پاک کردم و داخل حموم شدم آب رو از بالا باز کردم و زیرش نشستم و تیکه دادم به دیوار و زانو هامو بغل کردم و سرمو روش گذاشتم.
_یعنی سهم من از این زندگی فقط درد کشیدن بود؟(اروم)
همه چی عین یه کابوس از جلو چشام رد شد تمام این دردایی که کشیده بودم که یهو بی اختیار اشک از چشام ریخت ، انگشتامو رو چشام کشیدم و از سرجام پاشدم و رو به روی اینه ای داخل حموم واستادم و به خودم خیره شدم.
_ چجوری به اینجا رسیدم؟
_________
از حموم اومدم بیرون و داشتم موهامو خشک میکردم که صدای باز شدن در خونه اومدش که از اتاقم خارج شدم که با جیمین مواجه شدم ، مست ِ مست بود داشت تله تله راه میرفت که چشامو دادم رو ساعت دیواری و ساعتو نگاه کردم ، ساعت ۱ شب بود.
رفتم سمتش و از بازوش گرفتم و بردمش سمت اتاقش و گذاشتمش رو تخت و کفشاشو از پاهاش در اوردم که خودش رو تخت دراز کشید ، رفتم سمت آشپز خونه و یه قهوه تلخ درست کردم و دوباره برگشتم سمت اتاقش و کنارش رو تخت نشستم و قهوه رو گذاشتم رو میز کنار تختش و با دست تکون دادمش که اروم چشاشو باز کرد.
_پاشو اینو بخور بعدش اگه خواستی بخواب.
دوباره چشاشو بست که ازش گرفتم و بلندش کردم که رو تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد.. هوش و هواس نداشت قشنگ داشت گیج میزد که قهوه رو برداشتم و گرفتم سمتش .. که بعد چند لحظه با کلی کلافگی از دستم گرفت و گیج و واج داشت آروم آروم ازش میخورد که منم بهش خیره شده بودم و داشتم فقط نگاهش میکردم که یهو یه حس بدی وجودمو پر کرد که بغض مهمون گلوم شد
_داشتم فراموشت میکردماا!
_نمیدونم چجوری فهمیدی قلب خستم بهت نیاز داره و برگشتی.
_اما این مدلی با من نکن جیمین ، دوباره یه درد رو دردای دیگم نشو..ازت خواهش میکنم.
بعد از گفتن حرفام اشک از گوشه چشام جاری شدش که با دستم پسش زدم..اما تک تک حرفامو اروم گفته بودم نمیدونم شنیده بود یا ن ولی اگه شنیده بود هم فرقی نمیکرد چون بلاخره مست بود و هیچی حالیش نبود.
بعد از خوردن قهوش لیوان رو از دستش گرفتم و گذاشتم رو میز که دراز کشید رو تخت و پتو رو روش کشیدم و یکم بهش خیره شدم و خواستم برگردم برم که مچ دستامو گرفت که برگشتم طرفش و با تعجب نگاهش کردم که چشاش بسته بود که اروم اروم با یه حالت خمار چشاشو باز کرد.
_ا.ت من دوست دارم .. دوست دارم!(خیلی اروم)
با حالت مستیش حرفاشو زد که با زور شنیدم ولی مهم بود شنیدمش که چشاش بسته شد و دستاش از دور دستم شل شد و افتاد که یه لبخند زدم و از اتاقش رفتم بیرون و داخل اتاقم شدم و چمدون رو از کمدم برشداشتم و رو تخت گذاشتم و درشو باز کردم..
و چند تا از لباس هامو توش انداختم که یهو حالم بعد شد و حتی فرصت بغض کردن هم بهم نداد که یهو اشکام سرازیر شدن که رو تخت نشستم که دستامو رو سرم گذاشتم و اشکام همینطوری میریختن ..
________
فردا _ ساعت ۱۱
دیشب رو کلا نتونستم بخوابم و سرم و چشام به طور وحشتناکی درد میکرد کلافه رفتم سمت آشپز خونه و چند تا قرص خوردم و دستمو گذاشتم رو سرم و به کابینت ها تکیه دادم که در اتاق جیمین باز شد که برگشتم سمتش که اونم دست به سر اومد بیرون .. احتمالا اونم الان از شدت سردرد داره مغزش رگ به رگ میشه ، رفتم سمت قرصا و قرص سردرد رر برداشتم و گذاشتم رو اوپن و از آشپز خونه خارج شدم
_ بیا رو اوپن برات قرص گذاشتم بخورش.
برگشت سمتم که یهو اخماش رفت توهم
+تو چرا چشات این مدلیه؟؟..چرا اینقدر پف کرده؟گریه کردی؟ برچی؟
بدون اینکه بهش اهمیت بدم از کنارش رد شدمو رفتم تو اتاقم همه وسیله هامو جمع کرده بودم و همچی حاضر بود ساعت ۲ هم بلیط داشتم .. هنوز اونقدری وقت داشتم پس رفتم داخل سالن که جیمین هم اومد رو مبل نشست.
+راستی دیشب یادم شد بهت خبر بدم ولی بعد از کار با بچه ها رفتیم بار.
_اوهوم در جریان کار شما هستم!
برگشت سمتم و با تعجب نگام کرد
+منظورت چیه؟
_دیشب مهمون لبای یه نفرم شدی..یادت نیست؟..اوف من بجای شما شدیدا لذت بردم!
بعد این همه مدت پارت گذشتم پس یه حمایت درست حسابی میخوام که قوی ادامه بدم!🌱
۱۴.۱k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.