رمان
ادامه رمان👇
یاداوری:داستان از زبون ا/ت گفته میشه
ا/ت:اهههه
چرائی نداشتم پس خودم مشغول تمیز کردن شدم بعد پنج شیش دقیقه دراکو اومد با نگاهی که انگار هیچ میلی به تمیز کردن نداره اومد پیشم
دراکو: خب نمیگی من باید چیکار کنم😒
ا/ت:اههه باشه تو که قدت بلند تره اون قفسه بالارو تمیز کن من شیشه های معجون اون قفسه کوتاه های اونور رو تمیز میکنم
بعدشم رفتم کارمو انجام دادم تا اینکه رسیدم به جایی که قدم نمیرسید سعی کردم ولی نتونستم متوجه شدم دارکو داره بهم نگاه میکنه یکمی با حالت عصبانی گفتم
ا/ت:نمیخوای بری کارتو انجام بدی😡
ولی دیدم دراکو همچنان وایساده داره با لبخند تمسخر آمیز نگاهم میکنه که
ا/ت:کمک نمیخوای😅
دستمال رو سمتش پرت کردم و گفتم
ا/ت:بیاااا😑
دراکو شروع کرد به تمیز کردن شیشه های معجون ها
منم دست به کمر داشتم نگاهش میکردم یه دفعه نگاهم رفتم سمت چشماش تصویر شیشه معجون های رنگی تو چشم ها روشنش خیلی قشنگ بود یه لحظه به خودم اومدم و با خودم گفتم
ا/ت:به خودت بیا اینا چیه بهشون فکر میکنی
خودمی مشغول تمیز کردم کردم تا اینکه انقدر زهنم مشغول بود که شیشه رو شکسته بودم و چند تیکه اس رفتش تو دستم خیلی آروم به سمت در رفتم تا پیش خانم پامفری برم وقتی رسیدم خانم پامفری دستمو پانسمان کرد بعدشم دیدم دراکو داره به سمت درمونگاه میاد به نظر نگران میومد اومد و گفت
دراکو:چت شد تو؟
ا/ت:هیچی چند تیکه شیشه رفت تو دستم
بعدشم باشیم و به سمت سالن اسلیترین رفتیم و تو راه پرفسور اسنیپ رو دیدیم چند دقیقه بهمون خیره شد ولی وقتی بعدش به دستم نگاه کرد و بدون اینکه چیزی بگه با چشم غره ای رفت
ادامش میزارم
یاداوری:داستان از زبون ا/ت گفته میشه
ا/ت:اهههه
چرائی نداشتم پس خودم مشغول تمیز کردن شدم بعد پنج شیش دقیقه دراکو اومد با نگاهی که انگار هیچ میلی به تمیز کردن نداره اومد پیشم
دراکو: خب نمیگی من باید چیکار کنم😒
ا/ت:اههه باشه تو که قدت بلند تره اون قفسه بالارو تمیز کن من شیشه های معجون اون قفسه کوتاه های اونور رو تمیز میکنم
بعدشم رفتم کارمو انجام دادم تا اینکه رسیدم به جایی که قدم نمیرسید سعی کردم ولی نتونستم متوجه شدم دارکو داره بهم نگاه میکنه یکمی با حالت عصبانی گفتم
ا/ت:نمیخوای بری کارتو انجام بدی😡
ولی دیدم دراکو همچنان وایساده داره با لبخند تمسخر آمیز نگاهم میکنه که
ا/ت:کمک نمیخوای😅
دستمال رو سمتش پرت کردم و گفتم
ا/ت:بیاااا😑
دراکو شروع کرد به تمیز کردن شیشه های معجون ها
منم دست به کمر داشتم نگاهش میکردم یه دفعه نگاهم رفتم سمت چشماش تصویر شیشه معجون های رنگی تو چشم ها روشنش خیلی قشنگ بود یه لحظه به خودم اومدم و با خودم گفتم
ا/ت:به خودت بیا اینا چیه بهشون فکر میکنی
خودمی مشغول تمیز کردم کردم تا اینکه انقدر زهنم مشغول بود که شیشه رو شکسته بودم و چند تیکه اس رفتش تو دستم خیلی آروم به سمت در رفتم تا پیش خانم پامفری برم وقتی رسیدم خانم پامفری دستمو پانسمان کرد بعدشم دیدم دراکو داره به سمت درمونگاه میاد به نظر نگران میومد اومد و گفت
دراکو:چت شد تو؟
ا/ت:هیچی چند تیکه شیشه رفت تو دستم
بعدشم باشیم و به سمت سالن اسلیترین رفتیم و تو راه پرفسور اسنیپ رو دیدیم چند دقیقه بهمون خیره شد ولی وقتی بعدش به دستم نگاه کرد و بدون اینکه چیزی بگه با چشم غره ای رفت
ادامش میزارم
۳.۱k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.