کارت برنده مخفی .پارت 14
ساعت چهار صبح با ناله بیدار شدم ،یسری صدای پچ پچ و خنده میومد. که خیلی رو مخم رفته بود ،یه چاقو از زیر تختم برداشتم
آروم آروم رفتم دنبال صدا و به اتاق تهیونگ رسیدم
خواستم در بزنم که شنیدم تهیونگ گفت: جیمین یه خبر مشتی برات دارم،من عاشق شدم
سه دای ناله ای وار و خیلی ضعیف گفت: واقعا تهیونگ؟!! دوباره کی رو می خوای بدبخت کنی؟
تهیونگ با ذوق گفت: همون دختره رو یادته می خواستم بکشمش؟ همون مشاورم،مشاور ا/ت
صدا با شدت بیشتر: همون پدرسگ که باعث شد پوست پاهات کنده شه؟ تهیونگ تو دیوونه ای به خدا
خون توی رگام خشک شد
کی این ساعت شب اومده خونه؟
چرا صداش کرد جیمین؟جیمین که مرده.
حالت چهره ام رو با یه بازیگری ماهرانه دوباره خواب آلود کردم و در اتاق رو سریع باز کردم
خیلی تعجب کردم
چون کسی به جز تهیونگ که وسط اتاق نشسته بود داخل نبود
باد پرده ی ابریشمی استخونی رنگ رو تکون میداد و پنجره تا آخر باز بود
و تهیونگ با چشمای گشاد و متعجب بهم زل زده بود
ولی حالت چهره ی خسته ام ثابت موند گفتم: تهیونگ چی شده؟ با کی داشتی حرف می زدی؟
تهیونگ با ذوق بهم گفت : با جیمین، راست گفتی ا/ت ،اون کاملا حالش خوب بود ،اون می گفت توی دعوا چاقو خورده بوده و بخیه هاش باز شده بوده ولی حالش خوب شده بود
گفتم: چه خوب ،ولی یادت رفته بود؟بهم قول دادی وقتی اومد بهم بگی تا باهاش صحبت کنم
تهیونگ گفت: آخه خواب بودی ،دلم نیومد
چندشم شد ،دلم نیوم کیلو چنده برای رئیس سرد و خشن مافیاااااا؟!! این پسر چه مرگشه؟
یه روز می خواد مرگ منو ببینه یه روز بعد عاشقم میشه،چه خر تو خریه مغز این؟
گفتم: تهیونگ بگیر بخواد ،و لطفا شبا دیگه اینقدر سر و صدا نکن،دیگه هم با جیمین فعلا حرف نزن چون هم اون هم تو هم من به خواب حداقل ۹ ساعت نیاز داریم
تهیونگ بهم لبخندی زد و قبول کرد و قبل از این که در رو ببندم محکم پرید بغلم و مثل بچه پنج ساله هایی که براشون دقیقا کادویی که می خواستن رو آوردی.
با ذوق خیلی محکم بغلم کرده بود
نمی دونستم اینقدر زور داره
واقعا دوست دارم بدونم چطوری این بیبی عقل یه پایهی اصلی مافیاست
اصلا چطوری تا الان زنده مونده ؟
و اون صدا ،ممکنه واقعا جیمین زنده باشه و تهیونگ توهم نمی زده؟ ولی چطور ؟همه گفتن توی لحظه ی مرگش کاملا ترکیده و سر تا پای خود تهیونگ از خونش پوشیده شده بوده،چطوری از اون انفجار جون سالم بدر برده؟
چرا اینجوری داره زندگی می کنه؟
چرا خیلی راحت خودش رو نشون نمیده؟
مخم زیادی برای درک این ماجرا خسته بود ولی اینقدر سوالا و علامت تعجب های زیادی توی سرم بود که نمی تونستم بخوابم
ولی اگر حتی یکی از احتمالاتی که توی ذهنم بود درست می بود
احتمالا تهیونگ در خطر خیلی بزرگی بود
آروم آروم رفتم دنبال صدا و به اتاق تهیونگ رسیدم
خواستم در بزنم که شنیدم تهیونگ گفت: جیمین یه خبر مشتی برات دارم،من عاشق شدم
سه دای ناله ای وار و خیلی ضعیف گفت: واقعا تهیونگ؟!! دوباره کی رو می خوای بدبخت کنی؟
تهیونگ با ذوق گفت: همون دختره رو یادته می خواستم بکشمش؟ همون مشاورم،مشاور ا/ت
صدا با شدت بیشتر: همون پدرسگ که باعث شد پوست پاهات کنده شه؟ تهیونگ تو دیوونه ای به خدا
خون توی رگام خشک شد
کی این ساعت شب اومده خونه؟
چرا صداش کرد جیمین؟جیمین که مرده.
حالت چهره ام رو با یه بازیگری ماهرانه دوباره خواب آلود کردم و در اتاق رو سریع باز کردم
خیلی تعجب کردم
چون کسی به جز تهیونگ که وسط اتاق نشسته بود داخل نبود
باد پرده ی ابریشمی استخونی رنگ رو تکون میداد و پنجره تا آخر باز بود
و تهیونگ با چشمای گشاد و متعجب بهم زل زده بود
ولی حالت چهره ی خسته ام ثابت موند گفتم: تهیونگ چی شده؟ با کی داشتی حرف می زدی؟
تهیونگ با ذوق بهم گفت : با جیمین، راست گفتی ا/ت ،اون کاملا حالش خوب بود ،اون می گفت توی دعوا چاقو خورده بوده و بخیه هاش باز شده بوده ولی حالش خوب شده بود
گفتم: چه خوب ،ولی یادت رفته بود؟بهم قول دادی وقتی اومد بهم بگی تا باهاش صحبت کنم
تهیونگ گفت: آخه خواب بودی ،دلم نیومد
چندشم شد ،دلم نیوم کیلو چنده برای رئیس سرد و خشن مافیاااااا؟!! این پسر چه مرگشه؟
یه روز می خواد مرگ منو ببینه یه روز بعد عاشقم میشه،چه خر تو خریه مغز این؟
گفتم: تهیونگ بگیر بخواد ،و لطفا شبا دیگه اینقدر سر و صدا نکن،دیگه هم با جیمین فعلا حرف نزن چون هم اون هم تو هم من به خواب حداقل ۹ ساعت نیاز داریم
تهیونگ بهم لبخندی زد و قبول کرد و قبل از این که در رو ببندم محکم پرید بغلم و مثل بچه پنج ساله هایی که براشون دقیقا کادویی که می خواستن رو آوردی.
با ذوق خیلی محکم بغلم کرده بود
نمی دونستم اینقدر زور داره
واقعا دوست دارم بدونم چطوری این بیبی عقل یه پایهی اصلی مافیاست
اصلا چطوری تا الان زنده مونده ؟
و اون صدا ،ممکنه واقعا جیمین زنده باشه و تهیونگ توهم نمی زده؟ ولی چطور ؟همه گفتن توی لحظه ی مرگش کاملا ترکیده و سر تا پای خود تهیونگ از خونش پوشیده شده بوده،چطوری از اون انفجار جون سالم بدر برده؟
چرا اینجوری داره زندگی می کنه؟
چرا خیلی راحت خودش رو نشون نمیده؟
مخم زیادی برای درک این ماجرا خسته بود ولی اینقدر سوالا و علامت تعجب های زیادی توی سرم بود که نمی تونستم بخوابم
ولی اگر حتی یکی از احتمالاتی که توی ذهنم بود درست می بود
احتمالا تهیونگ در خطر خیلی بزرگی بود
۷.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.