بی رحم
#بی_رحم
part 5
به سمت کت و شلواری که پدرم برام اماده کرده بود رفتم
بعد از پوشیدن کت و شلوار به سمت میز ارایشی رفتم و یه ارایش خیلی کم کردم
و در اخر کارمو با زدن ادکلنم تموم کردم یکی از کیفام رو برداشتم و گوشیمو توی اون گذاشتم
کفش پاشنه دار مشکیمم پوشیدم
دوباره نگاهی به خودم توی اینه انداختم خیلی خوب شده بودم
با صدای پدرم که از پایین میومد نگاهم رو از اینه گرفتم و از اتاق خارج شدم
پدرم با دیدنم لبخندی روی لباش نشست بعدم چند قدم به سمتم برداشت و گفت : واقعا بهت افتخار میکنم دخترم
_ ممنونم پدر خب من برم نمیخوام اولین روز کاریم رو دیر کنم
_ چرا انقدر عجله داری نگران نباش دیر نمیکنه قبلش یه چیزی بخور بعد برو
_اونجا یه چیزی میخورم
بعدم کلید ماشین رو برداشتم و بعد از خداحافظی دوباره از عمارت خارج شدم
بعد از رسیدن به شرکت ماشین رو توی پارکینگ شرکت پارک کردم و به سمت شرکت رفتم
با ورودم به شرکت با یه عالمه کارمند رو به رو شدم
با دیدن من همشون سرشون رو به نشونه ی احترام خم کردن
سعی کردم زیاد واکنش نشون ندم پس با همون لبخند سطحی که روی لبام بود ازشون تشکر کردم و به سمت اتاقم که پدرم برام اماده کرده بود رفتم
منشی با دیدن من به سمتم اومد
همون منشی پدرم بود
پدرم گفته بود که ادم با اعتمادیه
منشی منو به سمت اتاقم هدایت کرد وارد اتاق شدم و کیفم رو روی میز گذاشتم از اونی که فکرش رو میکردم بزرگ تر بود
_ خانم مین اگه با من کاری داشتید روی اون زنگ روی میز بزنید
_ باشه خب میتونی برگردی
بعد از حرفم سرش رو رو کمی خم کرد و بعد از اتاق خارج شد
روی صندلی نشستم
خب الا باید چیکار کنم نگاهی به برگه هایی که روی میزم بود انداختم
خب انگاری کارم از الا شروع شد
شروع به خوندن برگه ها کردم تا اول از بابتش مطمعن شم
بعضی هاشون که باهاشون موافق بودم رو امضا میکردم و بعضی ها رو رد
نگاهی به ساعت انداختم کی زمان گذشت موقع نهار بود ولی با اینکه صبحانه نخورده بودم گرسنم نبود
برگه ها تموم شده بودن پس گوشیم رو برداشتم و با اون سر گرم شدم
با صدای در گوشی رو کنار گذاشتم منشی بود
_ چیزی شده
_ یکی هست که میگه میخواد شما رو ببینه
_ بگید بیاد تو
با صدای قدمای شخصی که نعلوم شد اون شخص وارد اتاق شدههمونطور که سرم روی برگه ها بود گفتم : کاری داشتید
_ خانم مین یوری وقت نشد دیشب بهت تبریک بگم برای همین امروز اومدم دیدنت بهت ریاست شرکت رو تبریک میگم امید وارم بتونی توی کارت موفق باشی
با شنیدن صدای اون شخص سرم رو بالا اوردم
اون اینجا چیکار میکرد
از روی صندلی بلند شدم اما سعی کردم خودم رو خیلی اروم نشون بدم
لبخندی بهش زدم
_ ممنونم اما ....
part 5
به سمت کت و شلواری که پدرم برام اماده کرده بود رفتم
بعد از پوشیدن کت و شلوار به سمت میز ارایشی رفتم و یه ارایش خیلی کم کردم
و در اخر کارمو با زدن ادکلنم تموم کردم یکی از کیفام رو برداشتم و گوشیمو توی اون گذاشتم
کفش پاشنه دار مشکیمم پوشیدم
دوباره نگاهی به خودم توی اینه انداختم خیلی خوب شده بودم
با صدای پدرم که از پایین میومد نگاهم رو از اینه گرفتم و از اتاق خارج شدم
پدرم با دیدنم لبخندی روی لباش نشست بعدم چند قدم به سمتم برداشت و گفت : واقعا بهت افتخار میکنم دخترم
_ ممنونم پدر خب من برم نمیخوام اولین روز کاریم رو دیر کنم
_ چرا انقدر عجله داری نگران نباش دیر نمیکنه قبلش یه چیزی بخور بعد برو
_اونجا یه چیزی میخورم
بعدم کلید ماشین رو برداشتم و بعد از خداحافظی دوباره از عمارت خارج شدم
بعد از رسیدن به شرکت ماشین رو توی پارکینگ شرکت پارک کردم و به سمت شرکت رفتم
با ورودم به شرکت با یه عالمه کارمند رو به رو شدم
با دیدن من همشون سرشون رو به نشونه ی احترام خم کردن
سعی کردم زیاد واکنش نشون ندم پس با همون لبخند سطحی که روی لبام بود ازشون تشکر کردم و به سمت اتاقم که پدرم برام اماده کرده بود رفتم
منشی با دیدن من به سمتم اومد
همون منشی پدرم بود
پدرم گفته بود که ادم با اعتمادیه
منشی منو به سمت اتاقم هدایت کرد وارد اتاق شدم و کیفم رو روی میز گذاشتم از اونی که فکرش رو میکردم بزرگ تر بود
_ خانم مین اگه با من کاری داشتید روی اون زنگ روی میز بزنید
_ باشه خب میتونی برگردی
بعد از حرفم سرش رو رو کمی خم کرد و بعد از اتاق خارج شد
روی صندلی نشستم
خب الا باید چیکار کنم نگاهی به برگه هایی که روی میزم بود انداختم
خب انگاری کارم از الا شروع شد
شروع به خوندن برگه ها کردم تا اول از بابتش مطمعن شم
بعضی هاشون که باهاشون موافق بودم رو امضا میکردم و بعضی ها رو رد
نگاهی به ساعت انداختم کی زمان گذشت موقع نهار بود ولی با اینکه صبحانه نخورده بودم گرسنم نبود
برگه ها تموم شده بودن پس گوشیم رو برداشتم و با اون سر گرم شدم
با صدای در گوشی رو کنار گذاشتم منشی بود
_ چیزی شده
_ یکی هست که میگه میخواد شما رو ببینه
_ بگید بیاد تو
با صدای قدمای شخصی که نعلوم شد اون شخص وارد اتاق شدههمونطور که سرم روی برگه ها بود گفتم : کاری داشتید
_ خانم مین یوری وقت نشد دیشب بهت تبریک بگم برای همین امروز اومدم دیدنت بهت ریاست شرکت رو تبریک میگم امید وارم بتونی توی کارت موفق باشی
با شنیدن صدای اون شخص سرم رو بالا اوردم
اون اینجا چیکار میکرد
از روی صندلی بلند شدم اما سعی کردم خودم رو خیلی اروم نشون بدم
لبخندی بهش زدم
_ ممنونم اما ....
۹.۷k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.