ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
part 6
نامجون ویو
سوئیج ماشین رو برداشتم و به سمت شرکت حرکت کردم
حدودا 40 مین تو راه بودم
با ورودم همه تعظیم کردن بدون اینکه حتی نگاشون کنم رفتم
داشتم به اتاقم نزدیک میشدم که با قیافه ی بابام مواجه شدم
/ سلام پسر، ببینم حال عروسم چطوره (خوشحال)
+ سلام، خوبه (سرد)
+ با اجازه میرم اتاق ( سرد)
بدون اینکه جوابی بشنوم به سمت اتاقم راهی شدم و رفتم و روی صندلی نشستم و بعد از مین یکی در زد
+ بیا داخل (سرد)
با کسی که اومد خوشحال سر جام بلند شدم
+ ته وو پسر خودتی، چرا خبر ندادی
محکم بغلش کردم & مگه تو ازدواج کردی به ما گفتی
ازش جدا شدم و رفتم روی صندلی نشستم
+ اون ازدواج به خواسته خودم نبود و بعد از یکسال هم جدا میشیم (سرد)
& هی پسر چیشده؟ (نگران)
+ اون پیر خرفت بالاخره کار خودش رو کرد (ناراحت)
& ازت بعیده!
+ منظورت چیه؟
& برای تو بهشت با اجبار یا رفتن به جهنم فرقی نداره ، تو هیچ وقت بدون اراده ی خودت کاری انجام نمیدادی
......&
________________________________________________
ویو ا. ت
وقتی نامجون از خونه رقت منم میخواستم ریلکس کنم برای همینم بشقاب و لیوان شیر رو روی میز کنار کاناپه گذاشتم بعد هم پتویی که کنار کاناپه بود رو برداشتم و دراز کشتم و پتو روی خودم کشیدم و کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
___________________________________________
ساعت ساعت ۸:۳۵
ویو نامجون
از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمت پارکینگ و سوار ماشین شدم و به سمت خوبه حرکت کردم
بعد 40 مین رسیدم و سوئیج رو به یادیگارد دادم تا ماشین رو پارک کنه رفتم در خونه باز کردم با خاموش بودن لامپ های خونه فهمیدم که ات خوابیده رفتم اتاق وقتی رفتم و اونجا نبودم نگران شدم.....
شرط
لایک: 5
کامنت :5
part 6
نامجون ویو
سوئیج ماشین رو برداشتم و به سمت شرکت حرکت کردم
حدودا 40 مین تو راه بودم
با ورودم همه تعظیم کردن بدون اینکه حتی نگاشون کنم رفتم
داشتم به اتاقم نزدیک میشدم که با قیافه ی بابام مواجه شدم
/ سلام پسر، ببینم حال عروسم چطوره (خوشحال)
+ سلام، خوبه (سرد)
+ با اجازه میرم اتاق ( سرد)
بدون اینکه جوابی بشنوم به سمت اتاقم راهی شدم و رفتم و روی صندلی نشستم و بعد از مین یکی در زد
+ بیا داخل (سرد)
با کسی که اومد خوشحال سر جام بلند شدم
+ ته وو پسر خودتی، چرا خبر ندادی
محکم بغلش کردم & مگه تو ازدواج کردی به ما گفتی
ازش جدا شدم و رفتم روی صندلی نشستم
+ اون ازدواج به خواسته خودم نبود و بعد از یکسال هم جدا میشیم (سرد)
& هی پسر چیشده؟ (نگران)
+ اون پیر خرفت بالاخره کار خودش رو کرد (ناراحت)
& ازت بعیده!
+ منظورت چیه؟
& برای تو بهشت با اجبار یا رفتن به جهنم فرقی نداره ، تو هیچ وقت بدون اراده ی خودت کاری انجام نمیدادی
......&
________________________________________________
ویو ا. ت
وقتی نامجون از خونه رقت منم میخواستم ریلکس کنم برای همینم بشقاب و لیوان شیر رو روی میز کنار کاناپه گذاشتم بعد هم پتویی که کنار کاناپه بود رو برداشتم و دراز کشتم و پتو روی خودم کشیدم و کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
___________________________________________
ساعت ساعت ۸:۳۵
ویو نامجون
از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمت پارکینگ و سوار ماشین شدم و به سمت خوبه حرکت کردم
بعد 40 مین رسیدم و سوئیج رو به یادیگارد دادم تا ماشین رو پارک کنه رفتم در خونه باز کردم با خاموش بودن لامپ های خونه فهمیدم که ات خوابیده رفتم اتاق وقتی رفتم و اونجا نبودم نگران شدم.....
شرط
لایک: 5
کامنت :5
۶.۴k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.