وقتی اکسته و میرید اردوی جنگلی۲
۲
تو فکر این چیزا بودم...که اعضا اومدن جلو و با ما دست دادن....
به دستای ته که رسیدم....دلم نمیومد دستاش و ول کنم....
دستامونو دنبال کردم که رسیدم به صورتش....تو چشماش غرق شده بودم و جفتمون ناراحتی تو صورتمون موج میزد.....
بعد از اینکه نگاهش به لباسم افتاد اخمی کرد و رفت.....
......۱ ساعت بعد.......
در طول برنامه از جام تکون نمیخوردم....
به خاطر باز بودن لباسم هرا امکان داشت که....
بدنم معلوم شه و منم اصلا از این موقعیت خوشم نمیومد.....و کلا نگاه های سنگین تهیونگ رو من بود....
صحبتامونو کردیم و مجری شروع کرد به چرخوندن گردونه....
امیدوارم یه چیز خوب بیوفته واسمون!
مجری:اووووو
حدس بزنید چی میتونه باشع...
ووو
بلهه..
یک کمپ ۵ روزه در جنگل از طرف برنامه ما!
شتتت....
کارم در اومد....
نامجون:اووو...چیز جالبیه...
نظر تو چیه لونا؟؟؟
+آ..آآ بلهه بلهههه.....
الان من ۵ روز باید ته رو ببینم....
ای وای!
برنامه تموم شد و مجری به من پیشنهاد تا عکس دونفره باهاش بگیرم....
مجری:میتونم باهاتون عکس بگیرم؟
ته با عصیانیت بهمون زل زده بود!
+ب...بله..بله
داشتیم عکس میگرفتیم که دستشو گذاشت رو کمرم و داشت عکس میگرفت که ته...دستشو از پشت کمرم انداخت و دست خودشو گذاشت......
_نظرتون چیه....با هم عکس بگیریم هوم؟
با قرار گرفتن دست ته رو کمرم سرنو گرفتم بالا و بهش نگاه کردم و زود سرمو انداختم پایین.....
مجری:اوو بله چه عالی....
....
منیجر:فردا همگی ساعت ۷ صبح جلوی در کمپانی باشید......
حرکت ساعت ۷ و نیم هستش!
همه=بله حتما....
.......
+اخخخ خسته شدم ....
=ولی ته خیلی قشنگ داشت دیدت میزدااا...
+مرض ببندید!
داشتم میرفتم مسواک بزنم که دیدم چانی داره تلفنی با یکی صحبت میکنه.....
÷باشه عزیزم....فردا صبح میبینمت....بای..
برگشت و با من مواجه شد...
÷هههههه اونیییی!
+کی بود؟
÷.....
تو فکر این چیزا بودم...که اعضا اومدن جلو و با ما دست دادن....
به دستای ته که رسیدم....دلم نمیومد دستاش و ول کنم....
دستامونو دنبال کردم که رسیدم به صورتش....تو چشماش غرق شده بودم و جفتمون ناراحتی تو صورتمون موج میزد.....
بعد از اینکه نگاهش به لباسم افتاد اخمی کرد و رفت.....
......۱ ساعت بعد.......
در طول برنامه از جام تکون نمیخوردم....
به خاطر باز بودن لباسم هرا امکان داشت که....
بدنم معلوم شه و منم اصلا از این موقعیت خوشم نمیومد.....و کلا نگاه های سنگین تهیونگ رو من بود....
صحبتامونو کردیم و مجری شروع کرد به چرخوندن گردونه....
امیدوارم یه چیز خوب بیوفته واسمون!
مجری:اووووو
حدس بزنید چی میتونه باشع...
ووو
بلهه..
یک کمپ ۵ روزه در جنگل از طرف برنامه ما!
شتتت....
کارم در اومد....
نامجون:اووو...چیز جالبیه...
نظر تو چیه لونا؟؟؟
+آ..آآ بلهه بلهههه.....
الان من ۵ روز باید ته رو ببینم....
ای وای!
برنامه تموم شد و مجری به من پیشنهاد تا عکس دونفره باهاش بگیرم....
مجری:میتونم باهاتون عکس بگیرم؟
ته با عصیانیت بهمون زل زده بود!
+ب...بله..بله
داشتیم عکس میگرفتیم که دستشو گذاشت رو کمرم و داشت عکس میگرفت که ته...دستشو از پشت کمرم انداخت و دست خودشو گذاشت......
_نظرتون چیه....با هم عکس بگیریم هوم؟
با قرار گرفتن دست ته رو کمرم سرنو گرفتم بالا و بهش نگاه کردم و زود سرمو انداختم پایین.....
مجری:اوو بله چه عالی....
....
منیجر:فردا همگی ساعت ۷ صبح جلوی در کمپانی باشید......
حرکت ساعت ۷ و نیم هستش!
همه=بله حتما....
.......
+اخخخ خسته شدم ....
=ولی ته خیلی قشنگ داشت دیدت میزدااا...
+مرض ببندید!
داشتم میرفتم مسواک بزنم که دیدم چانی داره تلفنی با یکی صحبت میکنه.....
÷باشه عزیزم....فردا صبح میبینمت....بای..
برگشت و با من مواجه شد...
÷هههههه اونیییی!
+کی بود؟
÷.....
۲۳.۴k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.