تو مال منی پارت 44
&یک هفته مثل برق و باد گذشت جیمین به طور رسمی پادشاه انگلیس شد و جولیا ملکه انگلیس آنجلا در طول یک هفته کار های شرکت رو به قصر انتقال داده بود بعد از ساعات کاری وقتش رو در اسب سواری یا تیر اندازی یا هنر های رزمی سپری میکرد کوک و بزرگ ترین ژنرال انگلیس لرد لوکا افراد ایتالیایی رو در مرز ها دستگیر و به ایتالیا فرستاده بودن ویکتور توانسته بود از مرز های انگلیس رد بشه و به کشور خودش برگرده و پادشاهی پدرش رو ادامه بده تهیونگ در یک هفته کلی کار های عقب مانده رو راست و ریست میکرد ارتباط کمی توانسته بود در یک هفته با آنجلا داشته باشه
آنجلا: هدف رو نشونه گرفتم و کمانگ روبا نخ وصل شده ضخیمش کشیدم به نقطه قرمز نگاه میکردم و سعی برای نشانه گیری هدف داشتم نفسم رو حبس و بعد تیر را از کمان رها کردم و درست به هدف خورد
جولیا: واو آفرین عالی بود(دست زدن)
آنجلا: ما اینیم دیگه(اعتماد به نفس )
جیمین: اوو اینجا چخبره لیدیز؟(خدمه پشت سرش با لوکا و کوک قدم زنان به سمت دخترا میرفت)
&آنجلا و جولیا تعظیم کوتاهی کردن
جولیا: دارم با آنجلا تیر کمال تمرین میکنم
جیمین:عالیه! ولی توی تیر اندازی کسی رو دست ژنرال کوک نیست(خنده)
کوک: باعث افتخاره!
آنجلا: کی گفته؟(🤨)
جیمین:معلومه من(😐)
انجلا: تو دیگه خر کی باشی اینو میگی(🤨)
&همه متعجب
آنجلا: عا بله یادم رفته بود داداش خر خودمی گه الان پادشاه
جیمین: آنجلا؟!(چشاشو بسته)
آنجلا: چته ؟
جیمین:😐خدا یا خودت صبر بده!
جولیا: اصلا بیاید مسابقه بدیم هر کس برد باید حرفشو پس بگیره
&همه : قبوله!
جولیا: چهار نفر وارد میدان تیر بشن
&هر چهار نفرمون وارد میدان تیر شدن و هدف گیری کردن با گفتن پرتاپ جولیا همه پرتاب کردن مال همه به هدف خورد همه ایستادن ولی آنجلا با هنر رزمی تیر های که به هدف خورده بود رو تیر اندازی کرد و باعث نصف شدن تیر ها شد همه از جمله جیمین تعجب کرده بودن که ناگهان همه به صدای دست کسی برگشتن
تهیونگ: عالی بود ... براوووو(دست زدن)
آنجلا: تهیونگااا(به سمتش رفت و بغ*لش کرد)
تهیونگ: نمیدونستم تیر اندازی به این ماهری هستی لیدی(لبخند)
آنجلا: کی برگشتی؟
تهیونگ: یک ساعتی میشه
جیمین:اهممم... بقول معروف تازه که اومد بازار کهنه میشه دل آزار ....مستر کیم؟!
الان دیگه ما این وسط درختیم؟
تهیونگ: جیمینشی تو برای درخت بودن حیفی باید موچی بشی(خنده)
&با این حرف تهیونگ همه خندیدن حتی خود جیمین همه خندون به داخل قصر رفتن تا زیافت شام رو شروع کنن
آنجلا: هدف رو نشونه گرفتم و کمانگ روبا نخ وصل شده ضخیمش کشیدم به نقطه قرمز نگاه میکردم و سعی برای نشانه گیری هدف داشتم نفسم رو حبس و بعد تیر را از کمان رها کردم و درست به هدف خورد
جولیا: واو آفرین عالی بود(دست زدن)
آنجلا: ما اینیم دیگه(اعتماد به نفس )
جیمین: اوو اینجا چخبره لیدیز؟(خدمه پشت سرش با لوکا و کوک قدم زنان به سمت دخترا میرفت)
&آنجلا و جولیا تعظیم کوتاهی کردن
جولیا: دارم با آنجلا تیر کمال تمرین میکنم
جیمین:عالیه! ولی توی تیر اندازی کسی رو دست ژنرال کوک نیست(خنده)
کوک: باعث افتخاره!
آنجلا: کی گفته؟(🤨)
جیمین:معلومه من(😐)
انجلا: تو دیگه خر کی باشی اینو میگی(🤨)
&همه متعجب
آنجلا: عا بله یادم رفته بود داداش خر خودمی گه الان پادشاه
جیمین: آنجلا؟!(چشاشو بسته)
آنجلا: چته ؟
جیمین:😐خدا یا خودت صبر بده!
جولیا: اصلا بیاید مسابقه بدیم هر کس برد باید حرفشو پس بگیره
&همه : قبوله!
جولیا: چهار نفر وارد میدان تیر بشن
&هر چهار نفرمون وارد میدان تیر شدن و هدف گیری کردن با گفتن پرتاپ جولیا همه پرتاب کردن مال همه به هدف خورد همه ایستادن ولی آنجلا با هنر رزمی تیر های که به هدف خورده بود رو تیر اندازی کرد و باعث نصف شدن تیر ها شد همه از جمله جیمین تعجب کرده بودن که ناگهان همه به صدای دست کسی برگشتن
تهیونگ: عالی بود ... براوووو(دست زدن)
آنجلا: تهیونگااا(به سمتش رفت و بغ*لش کرد)
تهیونگ: نمیدونستم تیر اندازی به این ماهری هستی لیدی(لبخند)
آنجلا: کی برگشتی؟
تهیونگ: یک ساعتی میشه
جیمین:اهممم... بقول معروف تازه که اومد بازار کهنه میشه دل آزار ....مستر کیم؟!
الان دیگه ما این وسط درختیم؟
تهیونگ: جیمینشی تو برای درخت بودن حیفی باید موچی بشی(خنده)
&با این حرف تهیونگ همه خندیدن حتی خود جیمین همه خندون به داخل قصر رفتن تا زیافت شام رو شروع کنن
۳۶.۱k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.