هیچ کس نمی داند
هیچ کس نمی داند
من دختری بودم
با موهای بافته
در ابتدای روایتم
و چشمانی
به رنگ هیچ کس
دوخته به لبخند امروزم
آنقدر سرم باد داشت
که موهایم را
رشته
رشته
برد
حالا این روزها
که سرم
بیشتر از چشمانم
برق میزند
کلاه میگذارم
سر خودم
راستی
موهای بافته ی دخترت را
برای ضیافت عاشقی
به من
قرض میدهی...؟!؟
سمانه سوادی
من دختری بودم
با موهای بافته
در ابتدای روایتم
و چشمانی
به رنگ هیچ کس
دوخته به لبخند امروزم
آنقدر سرم باد داشت
که موهایم را
رشته
رشته
برد
حالا این روزها
که سرم
بیشتر از چشمانم
برق میزند
کلاه میگذارم
سر خودم
راستی
موهای بافته ی دخترت را
برای ضیافت عاشقی
به من
قرض میدهی...؟!؟
سمانه سوادی
۴.۲k
۰۷ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.