فیک: ددی مافیای من* پارت: ۵
ا/ت..........
دراتاق زده شد
وقتی درو باز کردم دیدم ارباب بود سریع اشکامو پاک کردم وگفتم
_بله ارباب
که دیدم اومد داخل و همین جور بهم نزدیک تر میشد که من هی میرفتم عقب و دیگه به دیوار خوردم
نزدیک تر اومد و لباشو روز لبام گذاشت بزور خودمو از دور کردم و این کارم عصبانیم کرد و به سمتم حمله کرد و به تخت بستم و دهم بست و شروع به گاز گرفتن گردنم کرد منم همین طور اشک میریختم ولی براش مهم نبود با دستای بسته پاهای بسته تقلا میکردم که بلد شود و سمت گوشم اومد
بهتر آروم باشی بیبی و گرنه برات خیلی بدتر از دیشب تموم میشه 😈
وقتی این حرفو زد ترس تمام بدنمو گرف و دیگه هیچی نگفتم
بلخره از کیس مارک دلکند و از روم بلد شد و بازم کرد
تهیونگ.........
فلش بک (وقتی ایلینا رو ( اسم دختری که تهیونگ به زور باهاش بود ) ( راستی لونا وقتی تهیونگ گفت عاشق یکی دیگس دیگه از تهونگ دل کند و دیگه سمتش نیومد )
معرفی کردم رفتم توی پذیرایی که الینا گفت من میخوام برم خونه برای امروز نقش بازی کردنم تموم شد
منم گفتم بره و بعد رفتم سمت اتاق ا/ت )
بلخره بازش کردم که بهم گفت
_ولم کن دیگه من دوست ندارم برده جنسی کسی باشه 😭😭😭
وقتی اینو گفت حالم خیلی بد شد و خیلی ناراحت شدم و از اتاق رفتم بیرون
من اونو دوست داشتم ولی فعلا تا الینا بود نمیشد بهش بگم چون ممکن بود جونش در خطر بیوفته
رفتن توی بالکن که سیگار بکشم که صدای گریه ا/تو میشنیدم و منم زدم زیر گریه
گریم تموم شد اومد توی عمارت که یادم افتاد...........
دراتاق زده شد
وقتی درو باز کردم دیدم ارباب بود سریع اشکامو پاک کردم وگفتم
_بله ارباب
که دیدم اومد داخل و همین جور بهم نزدیک تر میشد که من هی میرفتم عقب و دیگه به دیوار خوردم
نزدیک تر اومد و لباشو روز لبام گذاشت بزور خودمو از دور کردم و این کارم عصبانیم کرد و به سمتم حمله کرد و به تخت بستم و دهم بست و شروع به گاز گرفتن گردنم کرد منم همین طور اشک میریختم ولی براش مهم نبود با دستای بسته پاهای بسته تقلا میکردم که بلد شود و سمت گوشم اومد
بهتر آروم باشی بیبی و گرنه برات خیلی بدتر از دیشب تموم میشه 😈
وقتی این حرفو زد ترس تمام بدنمو گرف و دیگه هیچی نگفتم
بلخره از کیس مارک دلکند و از روم بلد شد و بازم کرد
تهیونگ.........
فلش بک (وقتی ایلینا رو ( اسم دختری که تهیونگ به زور باهاش بود ) ( راستی لونا وقتی تهیونگ گفت عاشق یکی دیگس دیگه از تهونگ دل کند و دیگه سمتش نیومد )
معرفی کردم رفتم توی پذیرایی که الینا گفت من میخوام برم خونه برای امروز نقش بازی کردنم تموم شد
منم گفتم بره و بعد رفتم سمت اتاق ا/ت )
بلخره بازش کردم که بهم گفت
_ولم کن دیگه من دوست ندارم برده جنسی کسی باشه 😭😭😭
وقتی اینو گفت حالم خیلی بد شد و خیلی ناراحت شدم و از اتاق رفتم بیرون
من اونو دوست داشتم ولی فعلا تا الینا بود نمیشد بهش بگم چون ممکن بود جونش در خطر بیوفته
رفتن توی بالکن که سیگار بکشم که صدای گریه ا/تو میشنیدم و منم زدم زیر گریه
گریم تموم شد اومد توی عمارت که یادم افتاد...........
۳.۶k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.