فیک تهیونگ (عشق ناخوانده ) پارت 6
~ عشق ناخوانده ~
پارت 6
رفتیم بالا تو دفتر مدیر کمپانی که دیدم همه پسرا نشستن سلام کردم و نشستم که یهو مدیر اومد تو اتاق هنه تعظیم کردیم و نشستیم که شروع کرد به حرف زدن :
× شما قبل از تهیونگ گروهشون رو میشناختین ؟
+ بله
× خب ینی فنشون بودین ؟
+ نه خوشم نمیومد
که یهو با فشار دست تهیونگ و نگاه سنگین اعضا به خودم اومد
+ البته هیتر هم نبودمااا
× خب خوبه میتونید نقش یه فن رو بازی کنید که تو کنسرت عاشق تهیونگ شدین ؟
که یه دفعه تهیونگ داد زد :
- نههه اینجوری به فنام اسیب روحی میرسه
پرسیدم
+ چرا ؟
که یهو یکی از پسرا جواب داد :
$ فنای زیادی میان کنسرت و سعی میکنن با ما رابطه داشته باشن اما ما بهشون میگیم رابطه ما فقط فن و ایدله و قرار نیست بیشتر باشه ...
- من نمیتونم بگمم با فنم ازدواج کردم و عاشقش شدم ؛ اونم توی کنسرت !
که یهو مدیر داد زد :
× کیپاپ یه تجارتهه نه شیشه احساسات مردم ...
که یهو پسرا با این حرف ناراحت شدم و یکی یکی با عصبانیت از اتاق خارج شدن ... تهیونگ دستمو گرفت و کشید که بریم بیرون که یهو مدیر گفت : تهیونگ تو برو من با خانم بورا کار دارم ...
عصبانی دستمو ول کرد و رفت و درو کوبید به هم .
× خانم بورا ؛ شما حاضرید کاری که گفتم رو انجام بدین ؟
+ این کار چه سودی داره ؟
× ازدواج تهیونگ به اندازه کافی به ما ضرر زده ... اگه مردم بفهمن تهیونگ با فنش ازدواج کرده تعداد فنا حتی بیشترم میشع !
+ اگه اینجوری که شما میگید باشه ... و به سود ته هست باشه ...
× خیلی ممنون تو کنسرت فردا میبینمتون
و بلیت و داد دستم
× من فردا شما رو قبل از اجرا روی استیج معرفی میکنم ... فقط یکم در مورد ارمی ها تحقیق کنید که شک نکنن ... فقط به پسرا نگید درکش براشون سخته
+ باشه چشم
از اتاق اومدم بیرون
رفتم سمت پسرا که نشسته بودن و تک تک خودشون رو معرفی کردن ... چون من قبلا اسماشونو نمیدونستم
خوشحال بودم ؛ چون بعد از دیدن عصبانیت تهیونگ دیگه ترحم رو حس نمیکردم
- بورا من پسرا میریم سالن تمرین کنیم واسه فردا
+ اها باشه منم میرم خونه
- تنهایی میتونی ؟
که دوباره ترحم و تو صداش حس کردم ... به خودم قول دادم کاری کنم که دیگه نتونه بهم ترحم کنه حتی اگه با عصبی کردنش باشه
+ معلومه که میتونم
رفتم خونه و دوش گرفتم و یه ساندویچ از تو یخچال برداشتم و خوردم معلوم نبود ته کی میاد پس رفتم گرفتم خوابیدم ...
چشمام رو که باز کردم صبح شده بود نگاهی به ساعت کردم 10 صبح بود پاشدم لباسم رو پوشیدم و رفتم کمپانی ...در دفتر مدیر رو زدم :
× اوه سلام خانم بورا
+ سلام
× بقیه که چیزی نفهمیدن ؟!
+ نه خیالتون تخت
× خیلی خوبه ؛ کنسرت ساعت 6 عصر امروز شروع میشه و شما از ساعت چهار باید تو پشت صحنه حاضر باشید تا لباس و گریمتون اماده بشه ، الان برید استراحت و ساعت 2 نهارتون رو بخوریددو بعد راه بیفتید اخه براه کنسرت یکم دوره ...
پارت 6
رفتیم بالا تو دفتر مدیر کمپانی که دیدم همه پسرا نشستن سلام کردم و نشستم که یهو مدیر اومد تو اتاق هنه تعظیم کردیم و نشستیم که شروع کرد به حرف زدن :
× شما قبل از تهیونگ گروهشون رو میشناختین ؟
+ بله
× خب ینی فنشون بودین ؟
+ نه خوشم نمیومد
که یهو با فشار دست تهیونگ و نگاه سنگین اعضا به خودم اومد
+ البته هیتر هم نبودمااا
× خب خوبه میتونید نقش یه فن رو بازی کنید که تو کنسرت عاشق تهیونگ شدین ؟
که یه دفعه تهیونگ داد زد :
- نههه اینجوری به فنام اسیب روحی میرسه
پرسیدم
+ چرا ؟
که یهو یکی از پسرا جواب داد :
$ فنای زیادی میان کنسرت و سعی میکنن با ما رابطه داشته باشن اما ما بهشون میگیم رابطه ما فقط فن و ایدله و قرار نیست بیشتر باشه ...
- من نمیتونم بگمم با فنم ازدواج کردم و عاشقش شدم ؛ اونم توی کنسرت !
که یهو مدیر داد زد :
× کیپاپ یه تجارتهه نه شیشه احساسات مردم ...
که یهو پسرا با این حرف ناراحت شدم و یکی یکی با عصبانیت از اتاق خارج شدن ... تهیونگ دستمو گرفت و کشید که بریم بیرون که یهو مدیر گفت : تهیونگ تو برو من با خانم بورا کار دارم ...
عصبانی دستمو ول کرد و رفت و درو کوبید به هم .
× خانم بورا ؛ شما حاضرید کاری که گفتم رو انجام بدین ؟
+ این کار چه سودی داره ؟
× ازدواج تهیونگ به اندازه کافی به ما ضرر زده ... اگه مردم بفهمن تهیونگ با فنش ازدواج کرده تعداد فنا حتی بیشترم میشع !
+ اگه اینجوری که شما میگید باشه ... و به سود ته هست باشه ...
× خیلی ممنون تو کنسرت فردا میبینمتون
و بلیت و داد دستم
× من فردا شما رو قبل از اجرا روی استیج معرفی میکنم ... فقط یکم در مورد ارمی ها تحقیق کنید که شک نکنن ... فقط به پسرا نگید درکش براشون سخته
+ باشه چشم
از اتاق اومدم بیرون
رفتم سمت پسرا که نشسته بودن و تک تک خودشون رو معرفی کردن ... چون من قبلا اسماشونو نمیدونستم
خوشحال بودم ؛ چون بعد از دیدن عصبانیت تهیونگ دیگه ترحم رو حس نمیکردم
- بورا من پسرا میریم سالن تمرین کنیم واسه فردا
+ اها باشه منم میرم خونه
- تنهایی میتونی ؟
که دوباره ترحم و تو صداش حس کردم ... به خودم قول دادم کاری کنم که دیگه نتونه بهم ترحم کنه حتی اگه با عصبی کردنش باشه
+ معلومه که میتونم
رفتم خونه و دوش گرفتم و یه ساندویچ از تو یخچال برداشتم و خوردم معلوم نبود ته کی میاد پس رفتم گرفتم خوابیدم ...
چشمام رو که باز کردم صبح شده بود نگاهی به ساعت کردم 10 صبح بود پاشدم لباسم رو پوشیدم و رفتم کمپانی ...در دفتر مدیر رو زدم :
× اوه سلام خانم بورا
+ سلام
× بقیه که چیزی نفهمیدن ؟!
+ نه خیالتون تخت
× خیلی خوبه ؛ کنسرت ساعت 6 عصر امروز شروع میشه و شما از ساعت چهار باید تو پشت صحنه حاضر باشید تا لباس و گریمتون اماده بشه ، الان برید استراحت و ساعت 2 نهارتون رو بخوریددو بعد راه بیفتید اخه براه کنسرت یکم دوره ...
۴۵.۴k
۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.