Part 6
ویو ات
هیونا:مبارک باشه*با کنایه*
یونگی و ات:مرسی
تهیون و میسو:تبریک میگم
یونگی ات:مرسی
ات:انشالله قسمت شما
میسو:مرسی
الکسا:ات جونم مبارکت باشه یونگی به توهم بابا شدنت رو تبریک میگم
یونگی و ات:مرسی
الکسا رو بغل کردم اونم بغلم کرد
الکسا:ات مرسی که برای منو مادرم خونه خریدین از موقعی که از شوهرش طلاق گرفت خوشحال تره شما باعث شدین من بعد چندین ماه لبخند از ته دل مادرم رو ببینم واقعا ممنون
ات:عزیزم قابلی نداشت
سوجین:عزیزم مبارکت باشه
از بغل الکسا در اومدم
ات:مرسی خانم کانگ
کیک رو برش کردیم و بین همه پخش کردیم ساعت ۱ اینا بود که همه رفتن
ات:آهههه خسته شدم فردا اینا رو جمع میکنم شب بخیر
به بچه ها شب بخیر گفتیم و رفتیم تو اتاق خودمون و لباسامون رو عوض کردیم و دراز کشیدیم
یونگی:زندگیم مرسی که قراره واسم یه فرشته به دنیا بیاری خیلی دوست دارم
دستش که داشت رو گونم حرکت میکرد رو گرفتم
ات:الان قراره یه فرشته بیاد تو زندگیمون که همه چیز از این رو به اون رو میشه منم دوست دارم
لبم رو گذاشتم رو لبش یه بوسه ۲ مینی انجام دادیم و از هم جدا شدیم
ات:شب بخیر عشقم
یونگی:شب بخیر زندگیم
دستم و کشیدم رو شکمم
ات:شب توهم بخیر مامانی
یونگی یه لبخند بهم زد
یونگی:بیا بغلم
رفتم بغلش و چشمام و بسم و سیاهی مطلق....
پرش زمانی به فردا ساعت ۱۲
ویو ات
بیدار شدیم من رفتم یه دوش ۲۰ مینی با یونگی گرفتم اومدیم بیرون
ات:آخيش سبک شدم
یونگی:منم اگه گفتی الان چی حال میده؟*انگشت اشاره اش رو سمت ات گرفت ات هم همینکار رو کرد *
ات:خواب*با لبخند*
یونگی:آفرین لایک
خندیدم چه زندگی خوبی دارم البته تا موقعی که هیونا کرم نریزه زندگیم خوبه
ات:خوب بریم پایین
رفتیم پایین دیدم میز صبحانه چیده و بجه ها هم دارن صبحانه میخورن
ات و یونگی:صبح بخیر
همه:صبح بخیر
ات:کدومتون میز رو چید؟
جین و کوک و جیمین:ما
ات:بچه ها چرا زحمت کشیدیم خوب من زودتر بیدار میشدم درست میکردم
جین:نه
ات:چرا؟
جیمین:چون که
کوک:حامله ای و نباید زیاد تحرک داشته باشی
خندیدم بهشون
ات:مرسی بجه ها من اگه شما رو نداشتم چیکار میکردم
همه یه لبخند بهم زدن صبحانه خوردیم و خونه رو باهم تمیز کردیم یونگی هم زنگ زد به پ د ن و قضیه رو گفت ساعت ۴ اینا بود که تمیزکاری تموم شد نشستیم رو مبل
همه:آخیشش تموم شد
خندیدیم
ات:کوک اومدی اینجا حالت بهتر شد؟
کوک:آره
تهیونگ:خیلی بهتر شد اصلا شادتر شد خنده بیشتر رو لباش میاد من عاشق خنده های خرگوشیش ام و قضیه مادربزرگش خیلی ناراحتش کرده بود با تو و من تقریبا ۱ماه ونیم خنده هاش رد ندیده بودم
کوک:انقدر دوس داشتی خنده های منو ببینی؟
تهیونگ:کوک تو تمام زندگی منی من بدون تو انگار پوچ ام وقتی عاشق کسی باشی اگه خنده اش رو ببینی حالت بهتر میشه ولی اگه خنده اش رو نبینی انگار تو یه چاه عمیق و تاریک افتادی
کوک یه لبخند به تهیونگ زد و یه بوسه سریع رو لبش گذاشت
کوک:مرسی که انقدر حواست بهم هست
همه داشتیم با لبخند به این زوج شیرین نگا میکردیم
ات:حالا اگر بری خونه دوباره حالت بد میشه؟
کوک:نه چون که وقتی تورو دیدم حالم خیلی بهتر شد و الان یه نینی کوچولو قراره بیاری که به من با اون صدای نازکش بگه عمو واییی منتظر اوم روزم امیدوارم بچه ات دختر باشه راستی چند وقتته؟
ات:۱ ماه
همه:چینجا؟
ات:چینجا
کوک:باورم نمیشه
ات:باورت بشه*با خنده*
کوک:خیلی بیشعوری
ات:بچم به دنیا اومد بهش فوش یاد بدی چاک میخوری اوکی؟
کوک:فوش یاد میدیم منو جیمین و ببینم از کجا میخوای مارو چاک بدی*با خنده*
ات:از همونجایی که خودتون میدونین البته خودم که نه ولی به هوسوک و تهیونگ میسپرم اونا که از خداشونه
تهیونگ:و هوسوک:دقیقاااا
جیمین و کوک یه پس گردنی بهشون زدن
کوک و جیمین:خفه شین
همه خندیدم یهو قلبم درد گرفت
ات:آیی
یونگی:خوبی؟چی شد؟*نگران*
ات:قلبم*با چهره تو هم رفته*
یونگی:الان قرس هات رو میارم
یونگی سریع رفت قرسم رو آورد منم خوردم یه زره آروم شدم
یونگی:خوبی الان
ات:آره بهترم
یونگی:چرا اینجوری شدی یهو
ات:یه تصویر از جلوی چشمم رد شد تو و هیونا بودین آها اون روز داشتین باهم دعوا میکردین اون روز یهو اومد جلوی چشمم
یونگی:آها
کوک:بجه ها ما دیگه بریم؟
ات:چرا؟بیشتر میموندین
کوک:نه باید برم خونه کار دارم
ات:باشه هر جور راحتین
جین:ماهم بریم دیگه
جیمین:آره بریم خونه کار داریم
ات:باشه هر جور راحتین
بچه ها رفتن خونه خودشون
برش زمانی به غروب.....ادامه دارد
شرط
کامنت: ۳۰ تا ۴۰
لایک:۲۰ تا ۳۰
دوستون دارم بابای
هیونا:مبارک باشه*با کنایه*
یونگی و ات:مرسی
تهیون و میسو:تبریک میگم
یونگی ات:مرسی
ات:انشالله قسمت شما
میسو:مرسی
الکسا:ات جونم مبارکت باشه یونگی به توهم بابا شدنت رو تبریک میگم
یونگی و ات:مرسی
الکسا رو بغل کردم اونم بغلم کرد
الکسا:ات مرسی که برای منو مادرم خونه خریدین از موقعی که از شوهرش طلاق گرفت خوشحال تره شما باعث شدین من بعد چندین ماه لبخند از ته دل مادرم رو ببینم واقعا ممنون
ات:عزیزم قابلی نداشت
سوجین:عزیزم مبارکت باشه
از بغل الکسا در اومدم
ات:مرسی خانم کانگ
کیک رو برش کردیم و بین همه پخش کردیم ساعت ۱ اینا بود که همه رفتن
ات:آهههه خسته شدم فردا اینا رو جمع میکنم شب بخیر
به بچه ها شب بخیر گفتیم و رفتیم تو اتاق خودمون و لباسامون رو عوض کردیم و دراز کشیدیم
یونگی:زندگیم مرسی که قراره واسم یه فرشته به دنیا بیاری خیلی دوست دارم
دستش که داشت رو گونم حرکت میکرد رو گرفتم
ات:الان قراره یه فرشته بیاد تو زندگیمون که همه چیز از این رو به اون رو میشه منم دوست دارم
لبم رو گذاشتم رو لبش یه بوسه ۲ مینی انجام دادیم و از هم جدا شدیم
ات:شب بخیر عشقم
یونگی:شب بخیر زندگیم
دستم و کشیدم رو شکمم
ات:شب توهم بخیر مامانی
یونگی یه لبخند بهم زد
یونگی:بیا بغلم
رفتم بغلش و چشمام و بسم و سیاهی مطلق....
پرش زمانی به فردا ساعت ۱۲
ویو ات
بیدار شدیم من رفتم یه دوش ۲۰ مینی با یونگی گرفتم اومدیم بیرون
ات:آخيش سبک شدم
یونگی:منم اگه گفتی الان چی حال میده؟*انگشت اشاره اش رو سمت ات گرفت ات هم همینکار رو کرد *
ات:خواب*با لبخند*
یونگی:آفرین لایک
خندیدم چه زندگی خوبی دارم البته تا موقعی که هیونا کرم نریزه زندگیم خوبه
ات:خوب بریم پایین
رفتیم پایین دیدم میز صبحانه چیده و بجه ها هم دارن صبحانه میخورن
ات و یونگی:صبح بخیر
همه:صبح بخیر
ات:کدومتون میز رو چید؟
جین و کوک و جیمین:ما
ات:بچه ها چرا زحمت کشیدیم خوب من زودتر بیدار میشدم درست میکردم
جین:نه
ات:چرا؟
جیمین:چون که
کوک:حامله ای و نباید زیاد تحرک داشته باشی
خندیدم بهشون
ات:مرسی بجه ها من اگه شما رو نداشتم چیکار میکردم
همه یه لبخند بهم زدن صبحانه خوردیم و خونه رو باهم تمیز کردیم یونگی هم زنگ زد به پ د ن و قضیه رو گفت ساعت ۴ اینا بود که تمیزکاری تموم شد نشستیم رو مبل
همه:آخیشش تموم شد
خندیدیم
ات:کوک اومدی اینجا حالت بهتر شد؟
کوک:آره
تهیونگ:خیلی بهتر شد اصلا شادتر شد خنده بیشتر رو لباش میاد من عاشق خنده های خرگوشیش ام و قضیه مادربزرگش خیلی ناراحتش کرده بود با تو و من تقریبا ۱ماه ونیم خنده هاش رد ندیده بودم
کوک:انقدر دوس داشتی خنده های منو ببینی؟
تهیونگ:کوک تو تمام زندگی منی من بدون تو انگار پوچ ام وقتی عاشق کسی باشی اگه خنده اش رو ببینی حالت بهتر میشه ولی اگه خنده اش رو نبینی انگار تو یه چاه عمیق و تاریک افتادی
کوک یه لبخند به تهیونگ زد و یه بوسه سریع رو لبش گذاشت
کوک:مرسی که انقدر حواست بهم هست
همه داشتیم با لبخند به این زوج شیرین نگا میکردیم
ات:حالا اگر بری خونه دوباره حالت بد میشه؟
کوک:نه چون که وقتی تورو دیدم حالم خیلی بهتر شد و الان یه نینی کوچولو قراره بیاری که به من با اون صدای نازکش بگه عمو واییی منتظر اوم روزم امیدوارم بچه ات دختر باشه راستی چند وقتته؟
ات:۱ ماه
همه:چینجا؟
ات:چینجا
کوک:باورم نمیشه
ات:باورت بشه*با خنده*
کوک:خیلی بیشعوری
ات:بچم به دنیا اومد بهش فوش یاد بدی چاک میخوری اوکی؟
کوک:فوش یاد میدیم منو جیمین و ببینم از کجا میخوای مارو چاک بدی*با خنده*
ات:از همونجایی که خودتون میدونین البته خودم که نه ولی به هوسوک و تهیونگ میسپرم اونا که از خداشونه
تهیونگ:و هوسوک:دقیقاااا
جیمین و کوک یه پس گردنی بهشون زدن
کوک و جیمین:خفه شین
همه خندیدم یهو قلبم درد گرفت
ات:آیی
یونگی:خوبی؟چی شد؟*نگران*
ات:قلبم*با چهره تو هم رفته*
یونگی:الان قرس هات رو میارم
یونگی سریع رفت قرسم رو آورد منم خوردم یه زره آروم شدم
یونگی:خوبی الان
ات:آره بهترم
یونگی:چرا اینجوری شدی یهو
ات:یه تصویر از جلوی چشمم رد شد تو و هیونا بودین آها اون روز داشتین باهم دعوا میکردین اون روز یهو اومد جلوی چشمم
یونگی:آها
کوک:بجه ها ما دیگه بریم؟
ات:چرا؟بیشتر میموندین
کوک:نه باید برم خونه کار دارم
ات:باشه هر جور راحتین
جین:ماهم بریم دیگه
جیمین:آره بریم خونه کار داریم
ات:باشه هر جور راحتین
بچه ها رفتن خونه خودشون
برش زمانی به غروب.....ادامه دارد
شرط
کامنت: ۳۰ تا ۴۰
لایک:۲۰ تا ۳۰
دوستون دارم بابای
۸.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.