فیک shadow of death پارت¹¹
جیمین « با تهیونگ کار ها رو چیدم اما مطمئن بودم لونا لجبازی میکنه و بچه حرف گوش کنی نیست برای همین رفتم ببینم توی اتاق جدیدش چه خبره.....و بله همونطور که فکر میکردم خدمه رو سوال پیچ میکرد....
جیمین « تو از این به بعد منشی منی پس یه سری چیزا تغییر میکنه...اینجا اتاق تو میشه و( فاصله بینمون رو با چند قدم کوتاه پر کردم و گفتم « قبلا یه بار این کنجکاوی کار دستت داده...اینقدر رو مخ من راه نرو بدون هیچ حرفی آماده شو....فهمیدی؟
لونا « آب دهنم رو به سختی قورت دادم و بدون هیچ حرفی گذاشتم خدمه کارشون رو بکنن.... یه لباس سفید تور دار کوتاه نتم کردن و بعدش رفتن سراغ موهام...اگه دست خودم بود لباسی پوشیده تر میپوشیدم..اما از ترس ارباب جرعت مخالفت نداشتم موهام رو مدل دادن و بعدش یه گردنبند که شبیه ستاره های برفی بود انداختن گردنم....واقعا خوشگل بود.....و امروز برای بار دوم به سلیقه خوب ارباب ایمان اوردم... باورم نمیشد از صبح که اومدیم تا الان که تقریبا شب شده بود درگیر آماده کردن من بودن....و اون وسطا من یه چرتی زدم....در آخر کفش کرمی پاشنه بلندی که برام آماه کردن بودن رو پوشیدم و نگاهی به خودم توی آینه کردم....آرایش ملایم اما قشنگی داشتم و خب معرکه شده بودم ( خودشیفته هم خودتونید)
لونا « اما راه رفتن باکفش هام خیلی سخت بود...خیلی آروم در حالی که سعی میکردم تعادلم رو حفظ کنم از اتاق بیرون اومدم و رفتم سمت پله ها تا برم پایین....تقریبا به پله های آخر رسیده بودم که با شنیدن صدای ارباب اونم از فاصله نزدیک پشت سرم... هل کردم و نزدیک بود با مخ بخورم زمین که دستم رو گرفت و نزاشت بیفتم
جیمین « تهیونگ دم در منتظر بود و فقط اون خانم دیر کرده بود. اومدم برم دنبالش که دیدم خیلی آروم داره پله ها پایین میاد.....مثل یه اثر هنری شده بود.....
جیمین « به به خانم مارپل....به نظرت دیر نکردی؟ با گفتن این جمله دیدم تعادل رو از دست داد و داست میوفتاد دستش رو گرفتم و مانع اوفتادنش شدم.....این چرا بوی شیرینی میده.....
لونا « من تا حالا از پنج سانتی ارباب هم رد نشده بودم الان توی بغلش بودم عطرش تیز و تند بود .....عین مرگ هم ازش میترسیدم....تک سلفه ای کرد و بعدش ولم کرد و رفت پایین.....
جیمین « راه بیفت
لونا « وای گند زدم....با ارباب رفتم بیرون و دیدم تهیونگ منتظر وایساده.....خیلی خوشتیپ شده بودن امشب...ارباب یه کت خاکستری پوشیده بود و ابهتش رو چند برابر کرده بود و تهیونگ یه کت قهوه ای با طرح ویکتور....وای من چه مرگم شده با دستم زدم به پیشونیم و سوار ماشین شدم.....
جیمین « لونا
لونا « بله ارباب
جیمین « تو از این به بعد منشی منی پس یه سری چیزا تغییر میکنه...اینجا اتاق تو میشه و( فاصله بینمون رو با چند قدم کوتاه پر کردم و گفتم « قبلا یه بار این کنجکاوی کار دستت داده...اینقدر رو مخ من راه نرو بدون هیچ حرفی آماده شو....فهمیدی؟
لونا « آب دهنم رو به سختی قورت دادم و بدون هیچ حرفی گذاشتم خدمه کارشون رو بکنن.... یه لباس سفید تور دار کوتاه نتم کردن و بعدش رفتن سراغ موهام...اگه دست خودم بود لباسی پوشیده تر میپوشیدم..اما از ترس ارباب جرعت مخالفت نداشتم موهام رو مدل دادن و بعدش یه گردنبند که شبیه ستاره های برفی بود انداختن گردنم....واقعا خوشگل بود.....و امروز برای بار دوم به سلیقه خوب ارباب ایمان اوردم... باورم نمیشد از صبح که اومدیم تا الان که تقریبا شب شده بود درگیر آماده کردن من بودن....و اون وسطا من یه چرتی زدم....در آخر کفش کرمی پاشنه بلندی که برام آماه کردن بودن رو پوشیدم و نگاهی به خودم توی آینه کردم....آرایش ملایم اما قشنگی داشتم و خب معرکه شده بودم ( خودشیفته هم خودتونید)
لونا « اما راه رفتن باکفش هام خیلی سخت بود...خیلی آروم در حالی که سعی میکردم تعادلم رو حفظ کنم از اتاق بیرون اومدم و رفتم سمت پله ها تا برم پایین....تقریبا به پله های آخر رسیده بودم که با شنیدن صدای ارباب اونم از فاصله نزدیک پشت سرم... هل کردم و نزدیک بود با مخ بخورم زمین که دستم رو گرفت و نزاشت بیفتم
جیمین « تهیونگ دم در منتظر بود و فقط اون خانم دیر کرده بود. اومدم برم دنبالش که دیدم خیلی آروم داره پله ها پایین میاد.....مثل یه اثر هنری شده بود.....
جیمین « به به خانم مارپل....به نظرت دیر نکردی؟ با گفتن این جمله دیدم تعادل رو از دست داد و داست میوفتاد دستش رو گرفتم و مانع اوفتادنش شدم.....این چرا بوی شیرینی میده.....
لونا « من تا حالا از پنج سانتی ارباب هم رد نشده بودم الان توی بغلش بودم عطرش تیز و تند بود .....عین مرگ هم ازش میترسیدم....تک سلفه ای کرد و بعدش ولم کرد و رفت پایین.....
جیمین « راه بیفت
لونا « وای گند زدم....با ارباب رفتم بیرون و دیدم تهیونگ منتظر وایساده.....خیلی خوشتیپ شده بودن امشب...ارباب یه کت خاکستری پوشیده بود و ابهتش رو چند برابر کرده بود و تهیونگ یه کت قهوه ای با طرح ویکتور....وای من چه مرگم شده با دستم زدم به پیشونیم و سوار ماشین شدم.....
جیمین « لونا
لونا « بله ارباب
۵۵.۳k
۱۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.