Moon and Sun¹
𝓜𝓲𝓪: صدای آمبولانس*
*یکی کمک کنههه*
*از این ور از این ور*
*ببرینشون تو امبولانس*
........صدای خنده*
*بیا بریم اونور*
*اونجارو!*
سکوت.....صدای شکستن شیشه
*آتیییش*
تصویر ماه و خورشید
راهرو
عکس خانواده
جیغ*
*آرونا*
?~Moon and Sun~؟¹
میا:آیو..آیو..خوابی؟ کلاس تموم شد پاشوووو
آیو: ها....
ویو آیو
با سردرد عجیبی بیدار شدم
میا:خوبی؟(نگران)
آیو:ها.. آره...خوبم
میا:مطمئنی؟
آیو:آره بابا
از جام بلند شدم...تلو تلو خوردم
میا:باوشه..کمک میخوای؟
ایو:بریم
𝓜𝓲𝓪: کیفم رو برداشتم و از کلاس خارج شدم اصلا حوصله میا و پرحرفی هاشو ندارم
میا: بعد استاد گفتش که تو وقتی با اونی اصن نمیتونی درس بخونی و خیلی خنگ شدی اما دراصل اینطوریه که من باهوشم و خنگ نیستم فقط این چن وقت نتونستم درس بخونم چون مامانبزرگ ام_
آیو: مرده نه؟
میا: آره...مرده و استاد هم اینو میدونه ولی نادیده میگیرتش و تازه صدام میکنه خنگ جان
آیو: من دیگه میرم
میا: میری؟ باوشه ....بغل؟>_<
آیو:.......
میا: باشه....
بغل کردن*
آیو: باشه باشه ولم کن خفه شدم
میا: باشه بای باییی^-^
آیو: بای
از میا جدا شدم و سمت خونه رفتم
وقتی به خوابی که دیدم فکر میکنم سرم درد میگیره....آرونا...آرونا کیه؟
بعد از ۲۰ دقیقه به خونه رسیدم
به اتاقم رفتم و کیفم رو سرجاش گذاشتم
لباسام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم
آیو: باید کتابم رو تموم کنم....خوابم میاد...
از رو تخت بلند شدم و سمت کتابخونه ام رفتم
آیو: هردو..هردو..هردو...ایناهاش
کتاب رو برداشتم و شروع کردم به خوندن .......
هوا داشت تاریک میشد
به ساعت نگاه کردم... تقریبا دو ساعته دارم کتاب میخونم...
از اتاق اومدم بیرون و سمت آشپزخونه رفتم
در یخچال رو باز کردم
عالیه...خالیه.....
دوباره رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم
کلید و گوشیم رو برداشتم و از خونه رفتم بیرون.
ایو: سرده..
به سوپر مارکت رسیدم
یور:خوش اومدین....عو آیو سلاام!
آیو: نودل
یور: مثله همیشه سرحالیااا.......اینم نودل عمر دیگه؟
آیو: ****(رمز کارت)
یور: ....بفرما...ی دیقه بزار مشما هم بدم..
برو بابا
از سوپر مارکت رفتم بیرون
*میو*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~♡☆
خب سلاام..این پارت اول داستان بود و آره امیدوارم خوشتون اومده باشهه
بای بایی^-^
*یکی کمک کنههه*
*از این ور از این ور*
*ببرینشون تو امبولانس*
........صدای خنده*
*بیا بریم اونور*
*اونجارو!*
سکوت.....صدای شکستن شیشه
*آتیییش*
تصویر ماه و خورشید
راهرو
عکس خانواده
جیغ*
*آرونا*
?~Moon and Sun~؟¹
میا:آیو..آیو..خوابی؟ کلاس تموم شد پاشوووو
آیو: ها....
ویو آیو
با سردرد عجیبی بیدار شدم
میا:خوبی؟(نگران)
آیو:ها.. آره...خوبم
میا:مطمئنی؟
آیو:آره بابا
از جام بلند شدم...تلو تلو خوردم
میا:باوشه..کمک میخوای؟
ایو:بریم
𝓜𝓲𝓪: کیفم رو برداشتم و از کلاس خارج شدم اصلا حوصله میا و پرحرفی هاشو ندارم
میا: بعد استاد گفتش که تو وقتی با اونی اصن نمیتونی درس بخونی و خیلی خنگ شدی اما دراصل اینطوریه که من باهوشم و خنگ نیستم فقط این چن وقت نتونستم درس بخونم چون مامانبزرگ ام_
آیو: مرده نه؟
میا: آره...مرده و استاد هم اینو میدونه ولی نادیده میگیرتش و تازه صدام میکنه خنگ جان
آیو: من دیگه میرم
میا: میری؟ باوشه ....بغل؟>_<
آیو:.......
میا: باشه....
بغل کردن*
آیو: باشه باشه ولم کن خفه شدم
میا: باشه بای باییی^-^
آیو: بای
از میا جدا شدم و سمت خونه رفتم
وقتی به خوابی که دیدم فکر میکنم سرم درد میگیره....آرونا...آرونا کیه؟
بعد از ۲۰ دقیقه به خونه رسیدم
به اتاقم رفتم و کیفم رو سرجاش گذاشتم
لباسام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم
آیو: باید کتابم رو تموم کنم....خوابم میاد...
از رو تخت بلند شدم و سمت کتابخونه ام رفتم
آیو: هردو..هردو..هردو...ایناهاش
کتاب رو برداشتم و شروع کردم به خوندن .......
هوا داشت تاریک میشد
به ساعت نگاه کردم... تقریبا دو ساعته دارم کتاب میخونم...
از اتاق اومدم بیرون و سمت آشپزخونه رفتم
در یخچال رو باز کردم
عالیه...خالیه.....
دوباره رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم
کلید و گوشیم رو برداشتم و از خونه رفتم بیرون.
ایو: سرده..
به سوپر مارکت رسیدم
یور:خوش اومدین....عو آیو سلاام!
آیو: نودل
یور: مثله همیشه سرحالیااا.......اینم نودل عمر دیگه؟
آیو: ****(رمز کارت)
یور: ....بفرما...ی دیقه بزار مشما هم بدم..
برو بابا
از سوپر مارکت رفتم بیرون
*میو*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~♡☆
خب سلاام..این پارت اول داستان بود و آره امیدوارم خوشتون اومده باشهه
بای بایی^-^
۲.۵k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.