فیک هانکیسا پارت دوازدهم
کیساکی:هر کاری هم بکنم با صدا و قیافت نمیتونم تصور کنم هینایی.
هانما:صدامو زنونه میکنم خوبه؟ توهم چشماتو ببند.
کیساکی باشه ای گفت و سرشو جلو برد و لباشو روی لب های هانما گذاشت. خیلی آروم و ملایم لباش رو میبوسید و روی بدنش دست میکشید. هانما بخاطر بوسه و دست های کیساکی که روی بدنش حرکت میکردند کاملا تحریک شده بود ولی کیساکی همینطور ادامه میداد. لبانش رو جدا کرد و رفت سراغ گردن هانما. دهانش رو روی گردن هانما گذاشت و بو کشید. با اینکه عطر زنانه زده بود ولی بازم بوی سیگارش قابل تشخیص بود. توجهی نکرد و لباش رو آروم روی گردنش میکشید و بو میکرد. هانما سعی میکرد ناله هایش زنانه باشن. کیساکی کمی بیشتر پایین رفت و ترقوه ی هانما رو لیسید. هانما میخواست گریه کند. کیساکی هنوز هینا رو میخواست. خیلی دلش میخواست کیساکی رو جادو کنه تا فقط برای خودش باشه. کیساکی دوباره سراغ لبانش رفت و خیلی آرام اونارو میبوسید. بعد از اینکه سرش رو بالا آورد و به صورت هانما نگاه کرد متوجه کمی اشک گوشه ی چشمانش شد.
کیساکی:چی شده؟گریه کردی؟
هانما: نه بابا هیچی نیست فقط بخاطر بی نفسی اشکم اومد.همین. میخوای ادامه بدی؟
کیساکی:فکر نکنم. هانما؟
هانما همان طوری که مینشست و کیساکی رو از روی خودش برمیداشت نگاهش کرد...
هانما:هوم؟
کیساکی جلو اومد و به صورت هانما نزدیک شد و بوسه ای آروم و کوچک رو لب های هانما نشوند.
کیساکی: ممنونم.
هانما که از حرکت کیساکی سرخ شده بود پرسید:بابت؟
کیساکی لبخند آرومی زد و گفت:بخاطر این کارت.
قلب هانما برای لحطه ای نزد و به کیساکی نگاه کرد.
هانما:اوه عزی...تتا کاری نکردم فقط میخواستم خوشحالت کنم.
کیساکی لبخندی زد و رفت تا کمی استراحت کند...
هانما:صدامو زنونه میکنم خوبه؟ توهم چشماتو ببند.
کیساکی باشه ای گفت و سرشو جلو برد و لباشو روی لب های هانما گذاشت. خیلی آروم و ملایم لباش رو میبوسید و روی بدنش دست میکشید. هانما بخاطر بوسه و دست های کیساکی که روی بدنش حرکت میکردند کاملا تحریک شده بود ولی کیساکی همینطور ادامه میداد. لبانش رو جدا کرد و رفت سراغ گردن هانما. دهانش رو روی گردن هانما گذاشت و بو کشید. با اینکه عطر زنانه زده بود ولی بازم بوی سیگارش قابل تشخیص بود. توجهی نکرد و لباش رو آروم روی گردنش میکشید و بو میکرد. هانما سعی میکرد ناله هایش زنانه باشن. کیساکی کمی بیشتر پایین رفت و ترقوه ی هانما رو لیسید. هانما میخواست گریه کند. کیساکی هنوز هینا رو میخواست. خیلی دلش میخواست کیساکی رو جادو کنه تا فقط برای خودش باشه. کیساکی دوباره سراغ لبانش رفت و خیلی آرام اونارو میبوسید. بعد از اینکه سرش رو بالا آورد و به صورت هانما نگاه کرد متوجه کمی اشک گوشه ی چشمانش شد.
کیساکی:چی شده؟گریه کردی؟
هانما: نه بابا هیچی نیست فقط بخاطر بی نفسی اشکم اومد.همین. میخوای ادامه بدی؟
کیساکی:فکر نکنم. هانما؟
هانما همان طوری که مینشست و کیساکی رو از روی خودش برمیداشت نگاهش کرد...
هانما:هوم؟
کیساکی جلو اومد و به صورت هانما نزدیک شد و بوسه ای آروم و کوچک رو لب های هانما نشوند.
کیساکی: ممنونم.
هانما که از حرکت کیساکی سرخ شده بود پرسید:بابت؟
کیساکی لبخند آرومی زد و گفت:بخاطر این کارت.
قلب هانما برای لحطه ای نزد و به کیساکی نگاه کرد.
هانما:اوه عزی...تتا کاری نکردم فقط میخواستم خوشحالت کنم.
کیساکی لبخندی زد و رفت تا کمی استراحت کند...
۱۱.۳k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.