"•عشق خونی•" "•پارت15•" "•بخش دوم•"
به سینه هام که کبود و قرمز شده بودن نگاهی انداختم. بلند شدم و دو طرف لباسمو محکم جلوم گرفتم تا سینه هام دیده نشه. اتاق رو ترک کردم و سریع خودمو به اتاق خودم رسوندم و رفتم حموم. شب، عمارت نامجون محل مهمونی: روی تموم میزا بطری های ویسکی و نوشیدنی های الکلی به چشم می خوردن. عده ای از جمله جیمین و تهیونگ و کوک روی کاناپه ها ولو بودن و پشت سر هم بطری های ویسکی رو خالی می کردن. عده ای هم وسط سالن می رقصیدن و عده ای هم به اتاق های طبقه بالا حجوم برده بودن و سایا هم از ترس در اتاقش رو چند قفله کرده بود. روی تخت دراز کشیده بود و پتو رو روی سرش کشیده بود و با دستاش محکم گوشاشو گرفته بود. ناله هایی که از اتاق های اطراف می شنید، به شدت براش ازاردهنده بودن. جیمین نگاهی به بطری ویسکیش انداخت، دهمین بطری بود که با ولع سر میکشیدش. بالاخره حس میکرد مقامتش داره میشکنه و مستی وجودش فرا گرفته. بطری خالی رو روی میز گذاشت و رفت سراغ بطری بعدی. تهیونگ زد زیر خنده ـــ امشب قراره کلی سرگرم بشم با این همه دختر. کوک نیشخندی زد و زمزمه کرد ـــ اگه این احمقا بفهمن قراره چجوری سرگرمت کنن، انقدر برات پشت چشم نازک نمی کنن.<br>
جیمین کلا توی حال خودش بود و فقط به اون شب هاتش با اریکا فکر میکرد، الان شدیدا به شبی مثل اون نیاز داشت و دلش می خواست دوباره طعم اریکا رو بچشه. همون طور که محتویات بطری رو سر میکشید و نگاهی به جمع انداخت. با دیدن دختری که شباهت جزئی به اریکا داشت، پوزخندی زد. بطری خالی رو داد دست تهیونگ که کنارش بود. تهیونگ خمار نگاهی به بطری خالی و نگاهی هم به جیمین انداخت و با خنده غیر عادی گفت ـــ جیمین دیوونه شدی فک کنم! بطری خالی رو میدی به من چیکارش کنم، بکوبمش توی سر خودت؟! دوباره مثل دیوونه ها خندید. جیمین اعتنایی به دوست خل و چلش نکرد و از جاش بلند شد. دستاش رو توی جیب شلوارش کرد و به سمت اون دختر حرکت کرد. مقابل دختر ایستاد و پوزخندی زد، خم شد و دم گوشش زمزمه کرد ـــ برو اتاقم منتظرم باش بیب. از دختر فاصله گرفت و به خدمتکاری که اونجا بود اشاره کرد، دختر رو همراهی کنه. دختر با عشوه به جیمین که الان به شدت سکشی و هات دیده میشد، نگاهی انداخت و دنبال خدمتکار رفت طبقه بالا. جولیا با دیدن این صحنه اخم ریزی کرد. حالا که اریکایی نبود که باهاش سر جیمین رقابت کنه نباید امشب رو از دست میداد.<br>
با عشوه خرکی رفت و چسبید به جیمین، صداشو نازک کرد و حلقه دستش رو دور بازوی جیمین محکم تر کرد ـــ جیمینااا، امشب رو با من بگذرون، باشه؟! پیشنهادش بی شرمانه بود و جیمین رو به وجد نمیاورد. جیمین با پوزخند تمسخرامیزی نگاش کرد ـــ دوست پسرت داره نگامون میکنه، دستت رو بردار. جولیا عقب کشید و ناراحت به جیمینی که بی حس از جلوش گذشت و رفت نگاه کرد. اگه جیمین عشقش رو قبول میکرد، مجبور نبود وقتش رو با پسرای دیگه بگذرونه. عصبی نفس کشید و با چشماش جیمین رو تا اخرین پله ای که توی دیدش بود، بدرقه کرد.
جیمین کلا توی حال خودش بود و فقط به اون شب هاتش با اریکا فکر میکرد، الان شدیدا به شبی مثل اون نیاز داشت و دلش می خواست دوباره طعم اریکا رو بچشه. همون طور که محتویات بطری رو سر میکشید و نگاهی به جمع انداخت. با دیدن دختری که شباهت جزئی به اریکا داشت، پوزخندی زد. بطری خالی رو داد دست تهیونگ که کنارش بود. تهیونگ خمار نگاهی به بطری خالی و نگاهی هم به جیمین انداخت و با خنده غیر عادی گفت ـــ جیمین دیوونه شدی فک کنم! بطری خالی رو میدی به من چیکارش کنم، بکوبمش توی سر خودت؟! دوباره مثل دیوونه ها خندید. جیمین اعتنایی به دوست خل و چلش نکرد و از جاش بلند شد. دستاش رو توی جیب شلوارش کرد و به سمت اون دختر حرکت کرد. مقابل دختر ایستاد و پوزخندی زد، خم شد و دم گوشش زمزمه کرد ـــ برو اتاقم منتظرم باش بیب. از دختر فاصله گرفت و به خدمتکاری که اونجا بود اشاره کرد، دختر رو همراهی کنه. دختر با عشوه به جیمین که الان به شدت سکشی و هات دیده میشد، نگاهی انداخت و دنبال خدمتکار رفت طبقه بالا. جولیا با دیدن این صحنه اخم ریزی کرد. حالا که اریکایی نبود که باهاش سر جیمین رقابت کنه نباید امشب رو از دست میداد.<br>
با عشوه خرکی رفت و چسبید به جیمین، صداشو نازک کرد و حلقه دستش رو دور بازوی جیمین محکم تر کرد ـــ جیمینااا، امشب رو با من بگذرون، باشه؟! پیشنهادش بی شرمانه بود و جیمین رو به وجد نمیاورد. جیمین با پوزخند تمسخرامیزی نگاش کرد ـــ دوست پسرت داره نگامون میکنه، دستت رو بردار. جولیا عقب کشید و ناراحت به جیمینی که بی حس از جلوش گذشت و رفت نگاه کرد. اگه جیمین عشقش رو قبول میکرد، مجبور نبود وقتش رو با پسرای دیگه بگذرونه. عصبی نفس کشید و با چشماش جیمین رو تا اخرین پله ای که توی دیدش بود، بدرقه کرد.
۱۸.۲k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱